به گزارش اختصاصی صفیر گیلان از فومن ؛احمد بارها بعد از کار با لباس محرومین به خانه بر می گشت/بی قراری علی از شهادت دوستش امیر شروع شد/ علی را بعد از ۸ سال که مفقود الاثر بود از نداشتن دندان جلویی شناختیم/از برادرانم جا ماندم به گزارش اختصاصی صفیر گیلان؛دراتاق روابط عمومی شهرداری […]
به گزارش اختصاصی صفیر گیلان از فومن ؛احمد بارها بعد از کار با لباس محرومین به خانه بر می گشت/بی قراری علی از شهادت دوستش امیر شروع شد/ علی را بعد از ۸ سال که مفقود الاثر بود از نداشتن دندان جلویی شناختیم/از برادرانم جا ماندم
به گزارش اختصاصی صفیر گیلان؛دراتاق روابط عمومی شهرداری فومن نشسته و آرام با مسئول روابط عمومی در مورد تابلوهای جدید که توسط شهرداری فومن برای کوچه های شهر طراحی شده بود گفتگو می کردیم و از فداکاری این شهیدان می گفتیم که ناگهان صدای مهربانی که گفت: جناب قربانی پور به زودی باید تصویر تابلوی شهیدان گیتی نورد را تغییر دهید و تصویر چهارم را به آن اضافه کنید.
با تعجب به این چهره آشنا نگاه و گفتم من ایشان را دیدم ولی به اسم نمی شناسم او با خنده آرامی گفت: خانم صفری من شما را خوب می شناسم و امیدوارم در آینده نزدیک با خانواده من اگر خدا کمکم کند و مرا لایق بداند گفتگو کنید با تعجب گفتم چرا من و ایشان گفت: می خواهم مدافع حرم شوم و اگر بشود به آرزویم که شهادت است برسم بعد با خنده گفت: من برادر شهیدان گیتی نورد هستم .
با این گفته که با خوشحالی بیان می شد از ایشان خواستم تا خاطراتی از برادرانش و اینکه چرا اینقدر تاکید بر شهادت دارد داشته باشد و او با تقدیر از ما گفت: من تاکید دارم با خواهرم که بزرگتر از من است و با برادران شهیدم خاطرات زیادی دارد گفتگو داشته باشید من نیز با اشتیاق قبول کردم و ایشان با خواهرش تماس تلفنی و ما را معرفی کرد.
مدتی گذشت تا اینکه با دیدن پوستر یادمان شهدای گیتی نورد با خانم طاهره گیتی نورد تماس تلفنی و از ایشان خواستم از نزدیک گفتگویی داشته باشیم و ایشان چون در دادگستری مشغولند خواستم در مزار شهدای شهرستان باشیم.
ساعت نزدیک ۲ عصر بود که به مزار شهدای شهرستان فومن رفتیم فضایی آرام و روح انگیز زمستانی به دور از هیاهو و با ارامش بر مزار این شهیدان که ابتدابا خواهر عزیز بر سر مزار هر سه شهید و دیگر شهدا وپدر و مادر شهیدان گیتی نورد قرائت فاتحه و در گوشه ای از مزار نشستیم .
ایشان با ارامشی خاص شروع کرد از برادرانش بگوید اما در همان ابتدابغضی با اولین گفته هایش اشکار شد که من نیز متاثر شدم و دلم گرفت و دانستم که اندوه و غمی بزرگ را بر دوش می کشد .
وی از احمد گیتی نورد گفت: و اینکه او متولد ۱۳۳۷ بود که در سال ۶۱ به شهادت رسید وی دوران ابتدایی و بعد دوره دبیرستان را در همین شهر گذراند اوایل انقلاب با جوانانی چون شهید رضا عامر و رضا ادبی مهذب در مسجد بالامحله فومن برای انقلاب زحمات زیادی کشیدند .
خواهر شهید از برادرش احمد گفت:او در سن ۱۸ سالگی کاملا یادم هست که بی خوابیها کشید و بعد از مدتی به بهزیستی رفت او در بهزیستی بیشتر مناطق روستایی می رفت و خاطرم هست که وقتی بر می گشت همش حرفهای مردم را در خانه می گفت.
در آن زمان مردم از امکانات امروزی برخوردار نبودند و ما ۷ برادر و خواهر در یک ساختمان دو اتاقه با یک ایوان با حقوق کارمندی پدر زندگی و درس می خواندیم.
خواهر شهید می گفت:برادرم وقتی از سر کار می امد فقط توصیه می کرد که کمتر مصرف کنید شما نمی دانید مردم چقدر محرومند.
در قبل از جنگ از کار در بهزیستی و روستاها لذتی می برد که واقعا نمی توانم همه را بازگو کنم.
خواهر شهید می گفت: روزی احمدم با لباسی که رفته بود برنگشت بلکه با لباس دیگری که بسیار کهنه بود به خانه آمد مادرم گفت: احمد لباسهایت چی شد چرا عوض کردی چه اتفاقی افتاده؟
مادر پشت سر هم سوال می پرسید و احمد با لبخند دلنشینش گفت: مادرم اتفاقی نیافتاد دعوا هم نکردم بلکه امروز روستایی رفتیم و دیدم که لباس جوانشان خیلی کهنه بود لباس خودم را به انها و لباس انها را پوشیدم در این زمان طاهره خانم اشکهایش جاری و گفت: نمی دانم چرا برادرم اینهمه عشق به کمک به محرومان داشت.
خواهر شهید از رفتن احمد به جبهه در سال ۵۹ گفت: در آن سال بعد از شهادت رضا عامر برادرم بی قرار بود من نمی دانم چگونه بی قراری ان روز های احمد را برایتان بگویم او اصلا در حال خودش نبود و به تکرار از رضا و شهادتش می گفت و مادر تلاش می کرد او را ارام کندو به او می گفت باید اینجا خدمت کنی .
خواهر شهید می گفت: مادرم چون زن با ایمانی بود و اعتقاداتش زیاد اجازه داد احمد به جنگ برود و در عملیات بیت المقدس در خرمشهر در سال ۶۱ با پدافند هوایی که به پایش می خورد او را به تهران می اورند اگر چه دوستانش بعدها گفتند او از شهادت دوستان نزدیکش بسیار غمگین واحساس کوچکی می کرد که فقط پایش اسیب دیده و می گفت من که چیزیم نشده و با اسرار او را به تهران اوردند.
احمد ۱۵ روز در بیمارستانهای تهران می ماند ولی اجازه نمی دهد کسی به خانواده خبر دهد او گفته بود شرم دارم بگویم پایم و بعد از مدتی به رضا ادبی که بعدها او نیز به شهادت رسید خبر می دهد و شهید ادبی به خانواده ما و مادر و پدر به تهران می روند .
مادرم می گفت: وقتی در بیمارستان رفتیم از دیدن ان همه مجروحان جنگ و دنیایی که بر بیمارستان از خون و جوان به وجود امده بود کنار احمد و احمد می گوید مادرم همه سر و جان دادند و من فقط پاهایم را دادم مادر تو دعا کردی که من شهید نشوم مادرمی گفت: با ناراحتی به او گفتم نه پسر عزیزم جانت فدای حسین .
مادر شب به منزل اقوام می رود چون بیمارستان جا نبوده و صبح به مادر و پدر خبر می دهند که احمد شهید شده و چون احمد در زمانی که مجروح می شود و پایش اسیب می بیند امپول کزاز به او نزده بودند و او شربت شهادت را نوشید.
خواهر شهید می گفت: امروز ما هرچه داریم از توصیه های برادرم داریم زیرا او فقط ما را به حجاب توصیه می کرد و همیشه از من که علاقه شدید هم به من داشت می خواست که مادر را ارام و نگهداری کنم.
خواهر شهیدان گیتی نورد از برادر کوچکش علی گفت:علی عزیزم که بسیار کم سن و سال بود او متولد ۱۳۴۷و تا دوم دبیرستان درس خواند زمانی که دوم نظری بود به جبهه رفت او کوچکتر از همه ی ما بود و بسیار مهربان و خوب از دوستان امیر ادبی بود که با هم در بسیج فعالیت داشتند زمانی که امیر شهید شد علی بی قرار بود.
خانم گیتی نورد می گفت: علی در زمان شهادت برادرم احمد خیلی کوچک بود و زیاد از برادرم خاطره نداشت.
مادرم با رفتن علی خیلی مخالفت می کرد و می گفت تو خیلی کوچک هستی و باید درس بخوانی .
در آن زمان که مردم خیلی به سختی روزگار می گذراندند علی دندانش خیلی درد می کرد و دندان جلو هم بود مادرم چون با حقوق کارمندی زندگی ما را سر و سامان می داد علی را نزد دندانپزشک برده و دندانش را کشید خیلی ها به مادرم گفتند چرا دندانش را کشیدی او دیگر دندان در نمی آورد .
خدا رحمت کند مادرم را او از کارش خیلی ناراحت بود و می گفت : پول نداشتم که دندانش را پر کنم و این بچه باید روزگاری بدون دندان جلویی زندگی کند .
علی در جبهه با تعدادی از بسیجیان همرزمش از جمله حجت ادبی مهذب و سید نورالدین نعمتی درسال ۶۴ در کلا شین اشنویه عراق به شهادت می رسد ودوستانش اسیر می شوند و فکر می کنند که علی نیز اسیر شده غافل از اینکه علی جا مانده بعد از سالها در سال ۷۲علی ما پیدا شد و زمانی که ما را برای شناسایی خواستند ما فقط روی دندان مفقودان توجه می کردیم و انجا فهمیدیم که حکمتی بود که مادرم دندان جلوی علی را کشیده بود و ما به راحتی علی جانمان را شناسایی کردیم و او را بعد از ۸ سال به گلزار شهدا ی فومن انتقال دادیم.
خواهر شهیدان گیتی نورد از برادرش علی می گفت: او با اینکه کم سن بود ولی دوستان بسیجی اش که بزرگتر از او بودند دوست بود و ارامشش هرگز از یادمان نمی رود.
این خواهر ارجمند از برادر جانبازش که او نیز به تازگی از از جمعشان جدا وبه دیدار برادران شهیدش رفت گفت: این برادرم که جهادگر بود در سال ۱۳۳۹ در خانواده مذهبی به دنیا امد و دوران راهنمایی و دبیرستان و بعد هم به جبهه و جنگ رفت.
او که بعد از رفتن مدتی پیدا نشد مادر که بی قرار بود می گفت این هم پیدا نیست شهید شد و وقتی حجت بر گشت مادر تاکید داشت او را پابند کند و نگذارد که به جبهه برود با تاکید زیاد به او زن داد و غافل از این بود که او بعد از دو ماه می رود .
حجت بعد از دو ماه گفت: مادر می خواستی مرا پابند کنی و عروس داشته باشی که کار خودت را کردی خدا حافظی کرد و رفت.
بعد از مدتی از ناحیه سر اسیب دیدو جانباز شدو بعد از آن در کنار پدر و مادر زندگی کرد و همیشه می گفت:باید پدر و مادرم را خودم نگهداری کنم اگر لیاقت شهادت نداشتم این حداقل کاری است که برای پدر و مادر شهیدان انجام می دهم.
و حجت در سن ۵۴ سالگی با گذاشتن دو فرزند و دو یادگاری از جمع ما رفت.
طاهره خانم از برادرش عباس که تمام حواسش برای رفتن به سوریه است گفت: او خیلی تاکید دارد که به سوریه برود ولی من اجازه نمی دهم چون دیگر طاقت ندارم و او خانواده و فرزند دارد نمی توانم دلم را راضی کنم ولی او عاشق شهادت است و همیشه غصه می خورد که از برادرانش جا مانده است.
این خواهر بزرگوار در پایان در کنار مزار برادرانش گفت: راضی هستم به رضای خدا و ما امروز از این شهیدان و سعادتی که نصیبشان شد جا ماندیم ولی سعی می کنیم در سنگر ایمان و کار و پذیرفتن مسئولیتها در حد توان و ان چیزی که به عنوان مسئولیت بر دوش ماست انجام وظیفه کنیم امید که ادامه دهنده راه شهدایمان باشیم.
*قسمتی از وصیت نامه بسیجی شهید احمد گیتی نورد؛(به خواهرانم و برادرانم توصیه می کنم که راهم را ادامه دهند و به ضعفا و محرومین جامعه تا آنجا که در توان دارند کمک کنند*)
Thursday, 5 December , 2024