به گزارش اختصاصی صفیر گیلان؛اهداء عضو در واقع اهداء نفس و زندگی بخشیدن به زندگی دیگران است و آنانی که ترویج فرهنگ اهداء را با همت ،جهاد و از خود گذشتی به نمایش بزرگ می گذارند انسانهایی عاشق وشجاعی هستند که حیاتی دوباره را برای دیگران رقم می زنند. در حادثه آتش سوزی پلاسکو […]
به گزارش اختصاصی صفیر گیلان؛اهداء عضو در واقع اهداء نفس و زندگی بخشیدن به زندگی دیگران است و آنانی که ترویج فرهنگ اهداء را با همت ،جهاد و از خود گذشتی به نمایش بزرگ می گذارند انسانهایی عاشق وشجاعی هستند که حیاتی دوباره را برای دیگران رقم می زنند.
در حادثه آتش سوزی پلاسکو جوان اتش نشان بهنام میرزایی که بر اثر جراحت آتش سوزی به مرگ مغزی وبه شهادت رسید قلب او به بیمار نیازمند قبل از شهادت اهدا شد و با این کار بار دیگر قلب این آتش نشان شجاع در حیاتی دوباره به تپش بیافتد.
و اما در این گزارش سعی کردیم در یک روایتی به یاد ماندنی در کنار آنانی که زندگی را به دیگران با اهدای عضو عزیزترین کسانشان ببخشند زانوی ادب گذاشته و لحظاتی گفتمانهایشان را از کار زیبا و انساندوستانه که انجام دادند به قلم بنگاریم.
در ابتدا در رودسر و خانواده امیر علی توحیدی ؛امیر علی را شاید خیلی ها بشناسیم و رسانه ملی در استان و کشور بارها تصاویرش را در معرض نگاه همگان قرار داد. مادر امیر علی خانم شهربانو یا حقی با همه ی بغض های توی گلویش گفت:امیر علی من دو سال و ۱۰ ماه داشت و بسیار سر حال و خوب و در فامیل و هر انکه او را می دید با شیرین زبانی که داشت وابستگی خاص ایجاد می کرد.
مادر امیر علی را وابسته به پدر خواند و گفت:بعد از اینکه پدرش سر کار می رفت او ساعتها گریه می کرد.
ایشان مشکل امیر علی را با یک شکم درد عنوان نمود و گفت:بعد از این حالت او را به بیمارستان رودسر بردیم و پزشک گفت: مشکلی نیست و اورا به خانه اوردیم حالش بدتر شد امیر علی را به لنگرود و درمانگاه ولی عصر این شهرستان بردیم دکتر بعد از معاینه و آزمایش گفت: که پلاکت خونش پایین است و با دارو بر طرف می شود .
مادر امیر علی از بی حرکتی او گفت: تمام حرکت از امیرم گرفته شدو دوباره امیر را پیش همان پزشک برده و من با ناراحتی گفتم بچه ام حرکتی ندارد و پزشک باز گفت: چیزی نیست شب در منزل امیر بدون حرکت و حالش بدتر و صبح امیر را به رشت رساندیم و پزشکان با آزمایش گفتند پلاکت خون پایین و باعث خونریری در بیمارستان الزهراء امیر عمل و پلاکت خون به او وصل بعد از دو روز در بیمارستان پورسینا و کم کم نا امیدی آغاز شد. مادر با اشک جاری بر گونه هایش که ما را متاثر و بارها از او طلب ببخشش کردم گفت: در این زمان به ما پیشنهاد اهداء عضو شد.
مادر امیر علی می گفت: من در ابتداء مخالفت کردم و قبول کنید برای یک مادر خیلی سخت است و هیچ مادری نمی تواند …..او از اسرار همسرش گفت: همسرم خیلی تاکید داشت تا این کار را قبول کنیم و می گفت: شاید این کار خانواده ای را نجات دهد و دیگر حرفها، که با اسرارش من قبول کردم.
ستایش خواهر امیر علی که کلاس چهارم و ۱۰ ساله است در این زمان چنان اشک می ریخت که نشانه این بود که او در این درد با پدر و مادر شریک است.
و خواستم که اشک ستایش را نبینم و با دست کشیدن بر سرش و بوسه بر دستش گفتم که گریه نکند چون مادرش بیشتر غصه می خورد.
شهربانو می گفت: امروز خوشحالم که اعضای بدن کودکم زنده است و من نمی دانم این اعضاء در بدن چه کسی است ولی هر جا که هست سلامت باشد.
مادر می گفت: من دوست ندارم هم بدانم چون ممکن است وابسته شوم و خدا امیر علی را داد و خودش گرفت و من در کار خدا دخالت نمی کنم.
شهربانو مادر امیر علی تاکید داشت گذشت بهترین کار در زندگی همه ماست و با گذشت توانستیم فردی را زنده و انشاءالله گذشت در زندگی همه باشد و بتوانند چنین گذشتی داشته باشند.
و اما اقای حیدری پدر امیر علی که در کار تاسیسا ت ساختمان مشغول به کار است می گوید من دیگر به زنده ماندن امیر نا امید شدم و لی افرادی بودند که امید به زنده ماندن بیمارشان داشتند و چشم انتظار.
وی از توهین ها و ناسزاهایی که در این مدت شنیده بسیار گلایه داشت و می گفت :مردم به من لقب پدر آدم کش می دهند ولی من حرفی نمی زنم. و پشیمان هم نیستم و فقط با خدا رازو نیاز می کنم.
پدر امیر علی می گفت: من در ایام محرم خانه می ماندم و کمتر شبها بیرون می رفتم ولی سال گذشته امیر علی تاکید داشت بریم کربلا و من مانده بودم به این بچه چی بگم که ارام شود .
پدر می گفت: توان رفتن به کربلا برای خانواده چهار نفری برام مقدور نبود ولی به حدی امیر علی تاکید داشت که من به همسرم گفتم من در اربعین امسال با امیر کربلا می رویم و امیر باید پیاده بیاید و این حرف او را خوشحال میکرد.
نمی دانم چرا این فکر در مغز امیر بود ولی متاسفانه نشد امیرم را به کربلا ببرم و در روز اربعین او از دنیا رفت و همان روز اربعین خاکسپاری انجام شد.
پدر امیر علی می گفت: از توهین ها و ناسزای مردم خسته بودم روزی سر مزارش گریه کردم و گفتم امیر راضی باش و مرا ببخش.
پدر با ارامشی خاص گفت: شب خوابیدم و خواب دیدم که شهر ما شهید اوردند و من رفتم کهزیر پیکر شهداء را بگیرم دیدم اولی امیر من است و عکس امیر روی تابوت خورده ..
اقای حیدری که مدام دانه های تسبیح در دستانش قل می خورد گفت: من خواهش دارم از خانواده هایی که بیماری در کما دارند حتما درست ترین تصمیم را بگیرند. زیرا خدا هیچ کاری را بدون اجر و مزد نمی گذارد و از امیر علی عزیز سه عضو اهداء شده است.
و اما در شهرستان رشت و در کنار پدر مرحوم شایان غفوری کوهی که قلبش امروز با مهربانی در سینه دیگری می تپد پدرشایان مردی خوش نام و مهربان و از پرسنل خوب و زحمت کش بیمارستان راضی رشت است جناب علیرضا غفوری که فرزند عزیزش در سال جاری بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی و کبد،کلیه ها و قلبش اهدا شد.
ایشان با یک ارامش خاص گفت: در ۲۳ خرداد ۹۵ پسرم که در تهران در خدمت سر بازی بود بر اثر تصادف به بیمارستان منتقل و وقتی به ما خبر دادند گفتند که مرگ مغزی است ما به تهران رفتیم و بعد از چند روز پیشنهاد اهداء عضو شد.
اقای غفوری میگفت: چون خودم کارمند دانشگاه علوم پزشکی و در این زمینه فعالت داشتم از همسرم خواستم تا قبول کند و ما خودمان هم کارت اهداء عضو داشتیم قبول کردیم .
وی تاکید کرد ؛ما سخت ترین کار نا ممکن را به آسانی انجام دادیم چون در آن شرایط چنین تصمیم گرفتن بسیار سخت است ولی خداوند کمک کرد و من دختری هم دارم به نام مائده که ارامش زندگی ماست .
اقای غفوری با بیان اینکه همیشه باید خودمان را جای فرد نیازمند بگذاریم گفت:ما قلب و ریه و کبد پسر ۲۰ ساله مان را تقدیم کردیم و امروز هیچ اطلاعاتی نداریم که قلب پسرم کجای این کشور می تپد و امید وارم در سینه هر کسی است سلامت باشد.
جناب غفوری می گفت: این کار برای مادر خیلی سخت است و او امروز با خاطرات و عکس پسرم ارام میگیرد.
وی از ملت عزیزکشور خواست تا شریک دردها باشند و همیشه در چنین مواقع خود را جای گیرنده عضو بگذارند .
و اما به رضوانشهر و سرکار خانم نازنین جواد پور که گیرنده عضو و کبد است. نازنین که دبیرستانی است میگوید رنجی که در این سالها بردم قابل وصف نیست.
نازنین میگفت هم بخاطر تغییرات چهره و هم از اینکه نمی توانستم خوب حرف بزنم رنج می بردم رنج وصف نشدنی.
پدر نازنین می گفت: نمی توان تشکر به زبان اورد و دختر من خیلی در عذاب بود او رنگ و رویش کبود و چهره اش مدام تیره و حرف نمی توانست بزند و من از پزشک معالج جناب دکتر سامع دوست ممنون هستم و برای خانواده اهداء کننده ارزوی صبر و سلامتی دارم.
پدر نازنین با ناراحتی میگفت: من نمی توانم تو روی این خانواده های اهداء کننده نگاه کنم زیرا کارشان بزرگ است .
وی میگفت: امروز نازنین من نه قیافه اش زرد و نه ناراحتی دارد او امروز مثل لامپ روشن است و نهالی تازگی و طراوت و شادابی در بدنش رویید و من خوشحالم و خدا را شکر می کنم و امیدوارم خانواده اهدا کنند نیز نوری بر زندگیشان بتابد که غمها را از یادشان ببرد.
پدر نازنین میگفت دوست داشتم دنیا را زیر پای این خانواده بریزم و فقط می دانم که این خانواده اهل اصفهان و پسرشان ۱۶ ساله بوده و خدا به انها صبر دهد .
پدر نازنین با حالتی این حرف را می گفت که ادم احساس می کرد این زبان هم نمی تواند او را در تشکر و تقدیر نمودن یاری کند.
پدر از تک دخترش می گفت: امروز چراغ خانه ام روشن شده و من از انهایی که زندگی دخترم را نجات دادند تقدیر می کنم و فقط بگویم که روز و ساعتی نیست که من در فکر آن خانواده نباشم.
باز هم در بخشی از این استان در روستایی در بخش خشک بیجاره و مادری که همین یک فرزند را دارد و روستا نشین زحمت کش مادر فاطمه غلام زاده که فاطمه خانم گیرنده کبد هست.
مادر فاطمه می گفت ما با ازمایش نا خود اگاه متوجه توده در کبد دخترم شدیم و او را به شیراز منتقل و فقط می دانم که اهداء کننده بچه ۱۱ ساله اهل تهران بوده و من فقط دعا می کنم و حتی اسمش را نمی دانم.
مادر فاطمه می گوید امروز فاطمه ام کلاس سوم ابتدایی است و ما نمی توانیم در مقابل این گذشت و این کار بزرگ آن خانواده تقدیر کنیم من فقط در زمان نماز خواندن دعایشان می کنم و امیدوارم خدا به آن خانواده صبر بدهد.
و در پایان اهدا ی عضو اهدا ء زندگی به دیگران و ترویج فرهنگ ماندگاریست که زبان از گفتنش قاصر است و قلم در مقابلش کم رنگ .
تهیه گزارش **زلیخا صفری**
Friday, 22 November , 2024