به گزارش صفیر گیلان،مردم روستای «شرتایی» ماسال سالهاست میزبان معلم فداکاری هستند که هر روز مسیر طولانی شهر به این روستا را طی میکند و با عبور از مناطق صعبالعبور در مدرسه کوچک روستا کلاس درس را برپا میکند. به گزارش صفیر گیلان به نقل از ایرنا،مازیار دارایی، معلم مدرسه «امام علی(ع)» این روستا است […]
به گزارش صفیر گیلان،مردم روستای «شرتایی» ماسال سالهاست میزبان معلم فداکاری هستند که هر روز مسیر طولانی شهر به این روستا را طی میکند و با عبور از مناطق صعبالعبور در مدرسه کوچک روستا کلاس درس را برپا میکند.
به گزارش صفیر گیلان به نقل از ایرنا،مازیار دارایی، معلم مدرسه «امام علی(ع)» این روستا است که با سابقه ۲۸ سال تدریس، حضور در این بهشت را به بودن در مدارس شهری و سر کردن با امکانات زندگی شهری، ترجیح داده و امسال حتی فرزند خودش را برای پر کردن تنهایی تنها دانشآموز این مدرسه با خود همراه کرده است.
عشق و علاقه به پیشه پدر و از سوی دیگر تقدیر و سرنوشت، او را در مسیری قرار داد تا این شغل مقدس را انتخاب کند؛ دارایی می گوید: «یک بار در سال سوم راهنمایی توانستم در امتحانات دانشسرای تربیت معلم قبول شوم اما نتوانستم بروم. در سال دوم تجربی باردیگر در این آزمون شرکت کردم و این بار نیز پذیرفته شدم. نباید این بار فرصت را از دست میدادم و این شد که راهی دانشسرا شدم. بعد از ۴ سال وقتی از دانشسرا فارغالتحصیل شدم برای تدریس به مناطق عشایری منطقه ماسال رفتم و ۴ سال نیز در خود شهر ماسال تدریس کردم. بیاغراق بهترین روزهای من در ۲۴ سالگی بوده که در میان عشایر و روستاییان این منطقه سپری کردهام.
روستاهای منطقه ماسال با مناطق دیگر کشور تفاوت بسیاری دارد. همه خانههای روستایی در یک مکان متمرکز نیست و این خانهها در فواصل گاه چند کیلومتری از یکدیگر پراکنده هستند. سالهاست که عشایر این مناطق دیگر کوچ نمیکنند و یکجا نشین شدهاند. فقر فرهنگی، فقر مادی به دنبال دارد و هنوز مردم این منطقه محروم به دور از همه امکانات و به همان شیوههای چند دهه گذشته زندگی میکنند اما با وجود این استعدادهایی در میان این دانشآموزان دیدهام که شاید در کشور کم نظیر باشند. دانشآموزان بااستعداد و با هوش بالا که تنها به خاطر محرومیت و دور بودن از امکانات مجبور به ترک تحصیل میشوند.
۱۰سال قبل وقتی برای تدریس به روستای «شرتایی» آمدم ۸ دانشآموز در کلاس درس حاضر بودند. در فصل پاییز و زمستان بخاری هیزمی را روشن میکردیم و هر روز بعد از پایان کلاس با تبر به جنگل میرفتم وبا شکستن هیزم آنها را برای سوزاندن روز بعد آماده میکردم.
امسال تنها یک دانشآموز پایه دوم ابتدایی در این مدرسه باقی مانده است؛ «پویا» پسر۸ ساله ای که خانهی آنها کیلومترها دورتر از این روستاست و او ۹ماه تحصیلی را در خانه مادربزرگش که ۳کیلومتر تا مدرسه فاصله دارد زندگی میکند و هر روز این مسیر ناهموار را پیاده تا مدرسه میآید. زبان مردم این منطقه تالشی است. روز اول وقتی «پویا» را در کلاس درس تنها دیدم ناراحت شدم. او هیچ همبازی و همکلاسی نداشت. این تنهایی تأثیری منفی در آموختن زبان فارسی میگذاشت. تصمیم گرفتم تا پسرم را که او هم در پایه دوم ابتدایی درس میخواند، همراه خودم به این مدرسه روستایی بیاورم. میخواستم این دو همبازی و همکلاسی باشند. میدانستم که برای پسرم خیلی سخت خواهد بود که شهر و مدرسه و دوستانش را کنار بگذارد. روزهای اول راضی نبود و از اینکه مجبور بود هر روز مسافتی طولانی را همراه با من در کوهستان و جادههای ناهموار پیاده روی کند، گلایه میکرد اما بعد از مدتی آن دو، دوستانی صمیمی شدند و هر روز صبح پسرم با شوق عجیبی برای آمدن به روستا آماده میشود تا سوار برخودرو مسافت ۱۸کیلومتری را تا جایی که ماشین میتواند برود طی کنیم و بعداز آن با ۶کیلومتر پیاده روی کوهستانی به مدرسه برسیم. پسرم در این مدت بخوبی طعم تلخ محرومیت و از طرفی طعم شیرین ارتباط با طبیعت را چشیده و دوست دارم که یک روز مثل خودم معلم شود و به مردم محروم خدمت کند.
Sunday, 24 November , 2024