مشهد پایتخت معنوی ایران، اولین کلان شهر مذهبی جهان است و این مسئله به دلیل وجود مبارک حرم مطهر امام رضا (ع)، محقق شده است.
اختصاصی صفیر گیلان؛ همه ی ما ایرانیان در روز و روزها حداقل یکبار سخن از سفر به تکهای از بهشت را در بین کلماتی که بر زبان جاری می کنیم زیر لب زمزمه می کنیم و یا سفر به سرزمین معنوی را تجربه کردیم سفری که مسافرانش طلبیده می شوند، زنان، مردان و حتی کودکانی که برای رفتن سر از پای نمیشناسند، و این را هر کدام از ما در طول زندگی یکبار تجربه کردیم اینکه کوله بارمان را با چه عشقی بستهایم و برای وصال و رسیدن خود را مهیا کردهایم تا به دل جاده بزنیم. و برسیم به آن گنبد طلایی پر نام و آوازه دار جهان انجا که اشکها و لبخندها در هم میآمیزد، شوق زیارت ادمی را با تمام اما و اگر های این روز و حال زمانه به سرزمین مهر و مهربانی می برد باشد تا فرجی شود که همه علاقمندان بهره مند شویم از این سفر ناب و محمدی تا دل و جانمان ارام گیرد.
مشهد پایتخت معنوی ایران، اولین کلان شهر مذهبی جهان است و این مسئله به دلیل وجود مبارک حرم مطهر امام رضا (ع)، محقق شده است. در زمان های پیشین قصد افراد از سفر به مشهد، زیارت امام هشتم بود و ما از کودکی این سفر را با احترام نهادن خانواده به این جایگاه چشیدیم و آن را لمس کردیم تا جایی که ما گیلانیان و به ویژه ما اهالی روستایی طبق سنت پدران و مادران مان به یاد داریم که بعد از برداشت محصول برنج باید دانه های این محصول به شهر مشهد و بارگاه امام رضا می رسید نه در غالب گونی های برنج بلکه در غالب دو مشت برنج برای افزایش و برکت محصول در سالهای آینده که این دانه ها سهم کبوتران حرم بود و من این عشق و دلدادگی و ریحتن برنج برای کبوتران حرم را در اوج نوجوانی تجربه کردم و طعم شیرین این حس را چشیدم تا جایی که امروز اگر چه سال به سال سن بنده بالا رفته ولی آن حس ریختن برنج برای کبوتران حرم رضوی برایم جالب و شیرین است و شاید دلیل ریختن اشک در خلوت من در بارگاه همین خاطرات است که با رفتن به این سفر زنده می شود..
عشق و ارادت و دلدادگی به امام رئوف حضرت امام رضا(ع) کوچک و بزرگ نمیشناسد و دلدادگان امام رئوف همواره مورد لطف و عنایت این امام عزیز قرار گرفته اند، حاجتت را بگویی یا نگویی مهم نیست، سلام که بدهی، حس میکنی آنجا وطن توست و انجا شهر توست و آنجا خانه عشق و مهربانی هاست.
پاییز امسال نیز طبق رسوم و اداب خودمان بعد از برداشت برنج تصمیم گرفتیم تا با فامیل در یک قاب دسته جمعی به سفر مشهد برویم و این قاب را خیلی از ایرانیان در صندوقچه خاطرات خود حتما دارند سفری که با شنیدن و دریافت کردن بلیط مسیر حس و حالت را دگرگون می کند و دلت می خواهد چمدانی ببندی و ان ساعت حرکت برایت در عقربه زمان به سرعت بچرخد و من عاشق این حس و ساعت و حرکت و حرمت هستم.
خانواده مهیای سفر شدیم و بعد از خارج شدن از شهرمان سوار قطار ،قطارها همیشه برای زائران امام رضا (ع) یک کلمه و یک نشیمنگاه پر از رمز و راز هستند و این سفر با قطار و سوت بی قراری که هر لحظه گوش نواز و دمیده می شود و دل تورا به نقاره هایی که از نقاره خانه امام رضا بارها در سفر به مشهد شنیده ای می برد و تو بی قرارتر و در مسیر راه و در پیچ و خم مسافت از میان شهرها و جنگلها و طبیعت و ساختمانها و برج ها و مردمانی که در مسیر تورا همراهی می کنند تا به مقصد عشق برسید و این بی قراری فراتر از سرعت حرکت قطار به روی ریل است و من این حس را دوست دارم چرا که ما را از فضای این روز های جامعه که همه سردر گم حوادث و رخدادها هستیم می رهاند و به جایی وصل می کند که دعاست ،راز و نیاز است بوق است و کرنا و نقاره و صدا و صدا.. و اشک و اشک و تمنا و….
با همه ی این تفاصیل به شهر مشهد نزدیکتر شدیم و قطار به رو ریل با آرامی ایستاد و مهمانداران ما را برای پیاده شدن و جمع و جور کردن وسایل فرا خواندند و من که تمام مسیر را سر از پا نمی شناختم و سنگینی پلک چشمانم نتوانسته بود بر من غلبه کند و بیداری را تجربه نموده بودم با سرعت به همراه فامیل مهیای پیاده شدن شدیم چمدانم را کشیدیم و پا به سرزمین عشق وصال و زیارت نهادیم.
خدایا من چقدر این حس را علارغم تجربه دوست دارم زیرا عاشقان آقا از تمام شهرهای کشور با هزار صرفه جویی پول روی هم گذاشته اند تا خود را به این مکان حداقل سالی یکبار برسانند و ما نیز یکسال در گوشه و کنار حسابمان پولی را اندوخته و به این مکان رسیدیم.
همه در حال حرکت بودند و هم همه بلند بود و هر کس به طرفی می رفت با اولین وسیله نقلیه عازم مکانی که از قبل به شکل امروزی یعنی انلاین مهیا کرده بودیم حرکت کردیم در مسیر خیابان اصلی شهر مشهد رفتیم و رفتیم و هر یک از همراهان می خواست زودتر دیدن گنبد طلایی نصیبش شود و بلند بگوید یا امام رضا که راننده با دیدن این شوق و اشتیاق ما گفت صلوات بفرستید و ببینید انچه را که دنبالش بودین دستم ناخوداگاه به روی سینه رفت و سلام دادم و خدارا شکر گفتم.
به مقصد رسیدیم و بعد از جابجا شدن و کمی استراحت مهیای زیارت شدیم مسیر خانه ما تا حرم راه کمی بود پایمان را به نیت از همه ی مشتاقانه محکم بر زمین گذاشته و گام به گام با همراهان رفتیم نمی دانم آیا شما هم چنین سفری را دسته جمعی داشته اید یا نه ولی ما در فامیل این چنین سفر را سعی می کنیم برای هر مکان زیارتی چه در استان خودمان و چه خارج از استان و حتی سفر بهس رزمین کربلا داشته باشم تجربه این چنین سفری می تواند بسیاری از دغدغه های روزمره را به دست فراموشی بدهد و شما حین گفتگو و همراهی هم یک سفر خوب را تجربه کنید.
از ورودی امام رضا (ع) وارد محوطه حیاط شدیم ای جانم این صحنه ها و این مشتاقانه خدایا چه زیبا هست که آدمی این حس خوب را در زندگی تکرار کند نشانه ما به همدیگر ورودی امام رضا(ع) بود تا اگر کسی از گروه جا مانده از خادمان حرم بخواهد که راهنمایش باشند به این نقطه برسد با زیارت درب های ورودی و سلام و صلوات داخل رواق شدیم و رواق به رواق رفتیم تا به صف های طولانی برای زیارت برسیم.
این سفر که همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) نصیب ما شده بود خود حس خوبی را برای درک مفاهیم برایمان مهیا می نمود و ما زنان ،در صف طولانی دوشا دوش هم ایستاده بودیم و کسی داد و بی داد نمی کرد و کسی را به جلو یا عقب هل نمی داد و همه در حال ذکر گفتن بودند و دغدغه نداشتند چون می دانستند دستشان به ضریح امام مهربانی ها خواهد رسید.
انشالله که قسمت بشود و در ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به این مکان مقدس مشرف شوید چرا که حس عزاداری مردمان دیار مشهد و مناطق اطراف در این روز خود کتابی مفصل خواهد بود اگر به رشته تحریر در بیاوریم از پذیرایی هیئت ها و از دسته جات عزاداری و سیاه پوش نمودن شهر و یا تعطیلی بازار در صبح این روز که بماند برای سفر و روایت های بعد..
و من نیز پشت سر خانواده و فامیل رفتم و رفتم تا با میزبانی پر از مهر و مهربانی خادمیاران رضوی دست به ضریح برسانم می خواستم این حس را برایتان به شیرینی روایت کنم اما خود نیز در این حس گم شدم و حالم دگرگون شد چون اینجا فقط عشق وصال است و باید تجربه اش کنید نه روایت که البته روایت هم در جای خود می تواند شما را به این بارگاه معنوی وصل کند و بنده حقیر تمام تلاشم را برای این روایت گذاشتم اگر چه پر از نقص است.
دستانم به نیابت از تمام فامیل و سفارش کنندگان و بیماران مد نظر به ضریح کشیده شد و خود را به مسیر دیگر بردم تا جا برای همه مشتاقانه باز شود از مسیر زیارت با ورود به رواق امام خمینی مهیای نماز شدیم و بعد از انجام نماز و نیایش و ذکر دعا خواستیم توسل کنیم به امام عزیز و ذکر دعای توسل که بی پروا این دعا را بلند بلند ذکر نمودم و در حالی که اشکها خود به خود بر گونه جاری می شد دلم می خواست برای آن پسر کوچک بیمار در بین اقوام خودم بیشتر دعا کنم و یا برای آن عزیز سرطانی که سفارش زیاد کرده بود و این سفارش و دعا و توسل در روبروی ضریح امام رضا چنان حسی داشت که بعد از اتمام دعا بدون انکه خودم بفهمم خانم های زیادی مثل اینکه با من این دعا را ذکر نموده بودند و هر کدام از ما التماس دعا داشتند تازه فهمیدم که خدایا چه شده من دعا را خیلی بلند خواندم و این نیز سعادتی بود که نصیبم شد و ممنون امام رضا هستم..
خانواده و فامیل هر کس در جایی نشسته بودند زنانی که هر کدام در حال ذکر دعا و نیایش بودند در گوشه بر درب طلایی یکی تکیه زده بود و دست ها را بلند به سوی ضریح می برد و التماس می کرد گوشه ای دیگر مادری روی ویلچر ذکر می گفت کمی آن طرف تر یک کاروان دسته جمعی دعا می خواندند و خادمیاران مهربان نیز دستی رو سر کودکان مشتاق زیارت می کشیدند دختران جوان با چادر های پز از گلهای رنگی دسته جمعی دستها را به آسمان بلند می کردند و گونه هایشان خیس از حس خوبی زیارت و دعا بود .
خواستیم در بدو ورودمان و در اولین روز از سفر به مشهد به صحن سراها و رواق ها و حیاط ها هم سری بزنیم و خستگی را نمی شناختیم.
همراهمان گفتند باید کمی زود برویم چون مسئول مسافر خانه گفته باید غذا سفارش بدهید و ساعت سفارش غذا محدود است و من بی هوا بین کلامش گفتم غذا همیشه هست اشکالی ندارد اگر به غذای مسافر خانه نرسیم اینجا همه چیز برای خوردن به فراوانی هست و همش بین خودمان حرف می زدیم بعد از ساعتها زیارت و گشت در داخل حرم و رواق و حیاط دوباره همگی به ورودی امام رضا رسیدیم در بین راه گفتم من در طول این سفر هایی که داشتم هرگز به مهمانسرای حضرت نرفتم و غذای اینجا که برای زائران پخت می شود قسمت من نشده آن یکی چیزی دیگر گفت و یکی گفت ما سال گذشته امده بودیم به هتل ما امدند و یک کارت دادند و من غذای مهمانخانه حضرت را خوردم و چنان با آب و تاب می گفت که دهانت آب می افتاد و ما از این گفتمان شور و شوق شادی داشتیم .
ادمها در حال تردد بودند عده زیادی از محوطه خارج می شدند و عده هم ورود می کردند و من که خوشحالم بودم که بار دگر خداوند این سفر و زیارت را نصیب من کرده گفتم دستم را روی سینه گذاشته و التماس دعا از آقا برای خروج از بارگاه را گرفتم و در همین زمان با ارامی گفتم من هیچ موقع میهمان سفره آقا نبودم و قسمت نشده که طعم غذای مهمان خانه حضرت را بچشم در همین گفتگوها و شادمانی از زیارت در روبروی ما بعد از خروج از درب انتظامات به مسیر میدان گلها در میان جمعیت چشمم به خانواده ای افتاد که چهار نفره بودند و زیر یک درخت ایستاده بودند پدر و مادر و دو کودک تقریبا ۵ ساله و ۸ ساله ما به راهمان ادامه دادیم و کمی از مکان ایستادن این خانواده شاید در حد پنج تا شش قدم دور شدیم که احساس کردم مرد صدایم کرد و این صدای خانم خانم مرا به پشت برگرداند گفت: ببخشید خواهر ما امروزقسمت شد تا میهمان سفره حضرت باشم و چهار غذا گرفته ایم که دو تا غذا را خوردیم و دو تا را داریم در ورود انتظامات با غذا به ما اجازه ورود نمی دهند میشه این غذا را از ما بگیرد این التماس در کنار آن کلماتی که هنوز طعم و عطرش در زبانمان می چرخید چون پتکی بر سرم خورد و خواستم از ته دل بلند بلند از آقا امام رضا تشکر کنم ولی حجب و حیایم اجازه نداد فقط اشک ریختم و ظرف غذا را با جان دل از این خانواده گرفتم و تشکر نمودم..
من مبهوت و مات شدم از این خواسته ام و فامیل نیز همه نگاه می کردند مرد با حس شرمندگی غذا را به من داد و خانم خانواده هم از اینکه غذا را گرفتیم تشکر نمود
واقعا نمی دانستیم چی بگویم و چه کار کنیم غذاها را محکم در دست گرفتم و من شادمانه چون کودکانه شاد سر از پا نمی شناختم و با دو بسته غذا در یک دست و دست دیگر در سینه برگشتم رو به بارگاه و گنبد طلایی که نوک گنبد قابل رویت بود گفتم آقا ممنونم گفته بودند که مهربانی، گفته بودند که رئوفی، گفته بودند که بخشنده هستی فگفته بودند که مشتاقانت را دست خالی نمی فرستی و گفته بودند…و من خواهم گفت که تو مهربانترینی و تو بخشنده ترین و تو … . همراهانم نیز ذکر و دعا می گفتند و اینکه جه جوری یک خواسته از امام در چند قدمی و در گذر چند دقیقه ای به واقعیت تبدیل شد.
زانوهایم سست شده بود و به همراهان گفتم دلم می خواهد بنشینم و در روی سکوی مسیر نشستم و در غذا را باز کردم و با تمام حسم بوی عطر زعفران و گلاب این غذا را با تمام اعماق وجودم چشیدم تا برای همیشه ای حس و حال همراهم باشد و حال دلم را خوب کند.
غذا را با تمام وجودم در دستمانم به روی سینه فشردم تا به مسافر خانه رسیدیم گفتم همه باید از این غذا در حد یک قاشق بخوریم و بعد از صرف غذا دلم می خواست یک دانه از آن برنج روی زمین نریزد .
در حس این بودم که ما برای کبوتران حرم چند مشت برنج سوغات اوردیم ولی برنج مهمانسرای حضرت زودتر کام ما را شیرین کرد و این یعنی حفظ کنیم اصالت و گذشته خود را و آنچه پدران و مادران مان بر آن باور داشتند را بعنوان میراث گرانبها سینه به سینه نقل کنیم و به یادگار داشته باشیم و در سفرمان به مشهد یادمان باشد برای افزایش رزق و روزی و زمینهای کشاورزی مان برای کبوتران حرم هم سهمی در نظر بگیرم.
امام رضا دلیل اشک هایی که در خلوت خود با تو با ریخت بخاطر این کرامت در سرزمین مشهد،که «جز زیبایی ندیدم» و چقدر خوب است وقتی برای اولین بار راهی حریم حرم شوی و وقتی چشمت به ضریح و بارگاه حضرت بارگاه ملکوتی ثامن الحجج(ع)میافتد، دست بر سینه بگذاری و با لبهایی لرزان و چشمانی اشکبار بگویی«السلام علیک یا امام رضا».
مشهد به دلیل وجود قومیت های مختلف از زبان ها، لهچه ها، مذاهب و پوشش های برخوردار است. هرچند که هرکدام از این موارد از زیبایی های این شهر و خراسان است.
ودر پایان باید با دل و جان بیادمان بسپاریم که یاد و ذکر ضامن آهو و دست کریمش در این بی سر و سامانیهای روزگار، همچون سرپناهی بر دل های آشفته ما است، در متن زیارت هفت حدیث آمده است: هیچ شخص گرفتار و گناهکاری نیست که امام رضا (ع) را زیارت کند، جز این که گرفتاری وی رفع شده و گناهانش بخشیده می شود. مهربانی آن حضرت، در قاب کوچک این دنیای پرهیاهو نمیگنجد و آنقدر کریم و رئوف است که جهان به مهر و عاطفهاش زنده بوده و دل به گنبد طلائیاش سپرده است.
به قلم زلیخا صفری
- نویسنده : زلیخا صفری راسته کناری
Sunday, 24 November , 2024