شهدای تدارکات و پشتیبانی را می توان زمینه ساز اقتصاد مقاومتی  و آنان را گمنامانی از اقتصاد مقاومتی در منطقه نبرد با خصم خواند و اگر فرهنگ صرفه جویی آنها پس از جنگ تحمیلی به خوبی در میان همگان

اختصاصی /صفیر گیلان؛ لقب پر افتخار سنگر سازان بی سنگر نشان دهنده خیلی از معانی است .در طول دوران جنگ ، در خطوط مقدم ، در پشت جبهه ها و در اواسط جبهه ها ، همه جا حضور جهادی داشتند

مقدمه/این نیروهای غیور و توانمند در سخت ترین شرایط نیز تدارکات مورد نیاز رزمندگان اسلام را تامین می کردند و باید ایثارگری و حماسه آفرینی های آنان در جامعه نمایان شود.

این شهدا در حقیقت مظلوم ترین شهدا هستند که زیاد از آنان یاد نمی شود این رزمندگان تامین کننده بودند و خود تامین نداشتند، سنگر می ساختند و خود سنگر نداشتند و هنگام برگشت از ماموریت اصلی و مهم مجروحین و پیکر پاک و مطهر شهدا را در زیر آتش سنگین دشمن، به عقبه جبهه های حق علیه باطل منتقل می کردند.
شهدای تدارکات و پشتیبانی گمنامانی از اقتصاد مقاومتی در منطقه نبرد با خصم 

شهدای تدارکات و پشتیبانی را می توان زمینه ساز اقتصاد مقاومتی  و آنان را گمنامانی از اقتصاد مقاومتی در منطقه نبرد با خصم خواند و اگر فرهنگ صرفه جویی آنها پس از جنگ تحمیلی به خوبی در میان همگان تداوم می یافت به حتم مشکلات دولت ها و کشور به پایین ترین سطح می رسید.

در دوران دفاع مقدس اقشار مختلف مردم ایران اعم از بازاریان، خانواده شهدا، ایثارگران و رزمندگان اسلام، از بزرگ و کوچک ،فقیر و غنی ، دانش آموز و دانشجو با هر آنچه که در توان داشتند به یاری رزمندگان در جبهه ها شتافتند که تامین تدارکات در آن زمان به تنهایی از عهده دولت خارج بود.

نیروهای تدارکات و پشتیبانی اولین کسانی بودند که وارد خط می‌شدند این نیروهای لجستیک علاوه بر اینکه اولین نفرات بودند جزء آخرین نفراتی هم بودند که از خط خارج می‌شدند.
این نیروها که کمتر بعد از جنگ دیده شدند و کمتر به انها پرداخته شد سالی ۴۵ روز در جبهه بودند و اعزام انها از طریق جهاد بوده است.
 لقب پر افتخار سنگر سازان بی سنگر
رانندگان کمپرسی در قرارگاه ها  و گردانها تقسیم می شدند و در خاک ریز و جاده سازی اولین ها بودند و لقب پر افتخار سنگر سازان بی سنگر تنها نشانه آنها بود.
 شاید نمونه کار این عزیزان را آنهایی که در جبهه و جنگ بودند در حورالعظیم و جزیزه مجنون از تلایه تا هویز که بیش از ۵۰ چاه نفت داشت دیدند.
images   74_11 پل متحرک خِضر در حال عبور از رودخانۀ عظیم اروندرود
 نیروهای تدارکات و پشتیبانی در بعضی نقاط جزیره که راه خشکی نبود تا عمق ۵ تا ۶ متری خاک ریخته و جاده می زدند و از سطح آب بالا می امدند و جاده خیبر و جاده سید الشهداء حاصل خاکریزی این از جان گذشتان   خفته در دل خاک است  که در  زمان جنگ و هشت سال دفاع مقدس هیچ پناهگاهی نداشتند و از هوا دشمن کاملا بر انها مسلط و گاهی انها را زیر آتش توپ خانه و بمباران هوایی می گرفت.
نیروهایپشتیبانی نیروهای نترسی بودند و گاهی در یک زمان بیش از ۱۰ کمپرسی با هیلکوپتر دشمن به آتش کشیده می شد و راننده ها کاملا سوخته و شهید  می شدند و در ادامه این داوطلبان هیچ کدام عقب نشینی نمی کردند.
رانندگان کمپرسی جابجایی رزمندگان ،مهمات تانکر آب،اذوقه و امکانات  را داشتند و در کنار این کار جابجایی خاک هم به همت این عزیزان بود تا سنگر و تپه سازیها صورت گیرد  در حالی که ماشین کمپرسی ارتفاع داشت و از سطح خاک ریز بالا بود و راننده توسط یک تک تیر انداز هم به راحتی زده می شد.
در دوران جنگ و در عملیات ها مهمترین چیز برای دشمن نابودی همین کمپرسی ها و رانندگان آن بود زیرا این رانندگان جمعی کار می کردند و دشمن می دانست که این ها حامل نیرو ها -خاک-مهمات و غیره هستند و به شدت هدف بمباران هوایی قرار می داد.
 شاید فکر کردن به این موضوع که اگر دولت در زمان جنگ می خواست چنین امکاناتی فراهم کند چقدر راننده و ماشین باید می خرید  و چه قدر هزینه نیاز بود در فکر هم نمی کنجد  ولی این قشر داوطلبانه و با ماشین خود رفتند و عاشقانه  هم خود و هم ماشینهایشان که سرمایه های زندگی انها بود در آتش دشمن سوختند .
و شنیدن سرگذشت شهید سید علی اکبر هاشمی و فرزند عزیزش سید حسین هاشمی  با کمپرسی در آتش خشم بمباران هوایی دشمن  و نحوه شهادت پدر و پسر مرا بر آن داشت تا پیگیر این شهادت مظلومانه و غریبانه بروم تا شاید با روایتی از این شهدا  دین خود را به کشورم  و ملتم ادا کنم.
با این مقدمه از شهدای پشتیبانی  و انچه از دو شهید مظلوم  شنیده بودم در اولیه هفته از ماه مبارک رمضان با انچه در ذهن  داشتم  و با کمک گرفتن از طرف اداره کل  حمل و نقل و راهداری گیلان و مهندس نازک کار   و ادرس منزل به سوی  خانواده این دو شهید بزرگوار ،راهی منطقه ای در شهر رشت شدم.
در منطقه فلکه گاز و کوچه فکوری در ساعات اولیه ظهر روز داغ خرداد ماهی و در اوج گرما به میهمانی مادر و همسر شهیدی رفتم که از شهدای شاید خاص و ویژه در تدارکات و پشتیبانی گیلان بودند گرچه به معنی عام تمام شهدای دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس خاص هستند.
 در مسیر راه چند بار به راننده تاکسی گفتم که سر کوچه  شهید فکوری پیاده می شوم این تکرار به خاطر نشناختن  کامل مسیر بود غافل از اینکه در این مهمانی همه چیز همراه و یاور من بود بعد از پیاده شدن مسیری را زیر افتاب رفتم و از مغازه داری پرسیدم کوچه شهدای هاشمی کجاست پیر مرد مهربون مغازه دار با نگاهی مسیر را کامل توضیح داد  و حتی از درب مغازه بیرون امد و احساس کردم که نگاه می کند تا مسیر را اشتباه نروم مسافتی را پیمودم و نگاهم به تابلوها بود که چشمم به تابلوی کوچه شهید علی اکبر هاشمی افتاد. کمی راه را پیمودم و در مسیر تابلوی دیگر از شهرداری رشت توجه من را به خود جلب نمود و آن تابلوی کوچه بن بست شهید سید حسین هاشمی بود.
IMG_20180523_124437   IMG_20180523_124523
ااینجا دیگر غریب و در غربت نبودم  و در دلم شور و حالی بود که خدایا شکرت که تا اینجا رسیدم حال مانده بودم کدامین در به روی من باز خواهد شد دوباره از مغازه داری پرسیدم و پیرمرد سالمند که نگاهش ارادت به خانواده شهدا را  در چهره اش به وضو می توان دید دربی را که کنار مغازه بود به من نشان داد.
 مرد مهربان داخل مغازه انگار از اینکه نام این شهدای بزرگوار را می بردم بسیار خرسند بود و این شادی و رضایتمندی را من در چهره مرد مهربان دیدم.
با زدن زنگ خانه صدایی به سنگینی جوابم را داد و بعد از مدتی در به روی من باز شد.
 با وجود خستگی ناشی از کار روزانه و اینکه تشنگی روی لبانم خشک بودن صدایمرا در پی داشت خود را جمع و جور کرده و با سلامی وارد خانه شدم.
با راهنمایی مادر که درد زانو امانش را بریده بود و به سختی راه می رفت روی صندلی نشستم و  مادر نیز نشست در این زمان دخترک زیبا با موهای اویزان بر دوش به جمع ما اضافه شد و این دختر نوه مادر بود که در تنهایی همراه و یاورش بود.
 با معرفی خود از مادر خواستم که بیشتر از خود و شهدایش بگوید.
 و مادر در ابتدا از اینکه ماه مبارک رمضان است و نمی تواند از من پذیرایی کند معذرت خواست و گفت: خیلی وقت بود که کسی حالم را نپرسیده و من فکر کردم شما از طرف یکی از ادارات  امدید.
***همسر شهید سید علی اکبر هاشمی***

در زمان گفتگو با گل بهار دهی دار همسر شهید سید علی اکبر هاشمی و مادر شهید سید حسین هاشمی دختر مادر نیز در گفتگوی ما حاضر و به مادر در بیان خاطرات کمک کرد.

  شهید سید علی اکبر هاشمی در سال ۱۳۲۰ در خانواده ای مذهبی در اسکولک رودبار دیده به جهان گشود .

IMG_20180523_134806

شهید سید علی اکبر هاشمی به خانواده خود علاقه مند بود و با توجه به کمبود امکانات آن زمان سختی را به خود راه می داد تا فرزندانش دچار مشکلات نشوند شهید هاشمی به ورزشهای محلی خصوصاً گشتی گیله مردی خیلی علاقه مند بود و همیشه مردم را دوست می داشت و خانواده را نیز تشویق می نمود که با هم باشیم و با هم رفت و آمد کنیم  شهید هاشمی به امام خمینی (ره) علاقه بسیار داشت .

وی حتی با ورود حضرت امام (ره) به میهن اسلامی و پیروزی انقلاب اسلامی با روشن کردن چراغهای ماشین کمپرسی خود در این روزها،شادمانی خود را ابراز می نمود .

با توجه به مشکلات اقتصادی و مالی و داشتن هفت فرزند دختر و پسر از جبهه های جنگ غافل نماند و بر همین اساس برای دفاع از اسلام عزیز و دفاع از آب و خاک میهن اسلامی از سوی جهاد سازندگی رودبار بعنوان سنگر سازان بی سنگر  راهی جنگ شد.

گل بهار می گوید؛در سال ۱۳۳۸ با سید علی اکبر ازدواج کردم و در آن زمان این شهید عزیز در معدن سنگ رود در رودبار کار می کرد وبعد از تولد چهار فرزند همسرم به سربازی رفت.

IMG_20180523_134930_1

همسر شهید با خستگی سالها به دوش کشیدن زندگی که در چهره اش نمایان است می گوید همسرم بعد از اتمام خدمت سربازی دوباره به رودبار برگشت و به عنوان نقشه بردار  و راننده در شرکت سنگ رود کار کرد.

وی از همکاری همسرش با شرکت های متفاوت می گوید و اینکه بعد از زحمات و تلاش و کار زیاد ما توانستیم کامیون  یا همان کمپرسی را با بدهکاری خریداری کنیم.

گل بهار از پسر بزرگش که بعد از ازدواج به سربازی رفت گفت: در این زمان سید علی اکبر وقتی دید جنگ است و همه می روند برای کمک و مبارزه از طرف جهاد و تحت عنوان نیروی مردمی رهسپار جبهه شد .

در این زمان چون همسرم کمی ازدرد کمر و پا هر از گاهی می نالید  و چون سنش بالا بود سید حسین را همراه خود برد.

هر دو نفر نیروی جهاد بودند ولی پسرم چون سربازی نرفته بود و مدارکی هم نداشت  و همراه پدر رفته بود به همین خاطره کمتر اسمی از این عزیز در یادهاست.

گل بهار می گوید همسرم ۳۰ ماه خدمت کرده بود و در تاریخ  ۱۲ دی ماه سال ۶۵ رهسپار جبهه های نور علیه ظلمت شد و به شهر شلمچه اعزام گردید که سرانجام با حضور در عملیات کربلای ۵ بر اثر اصابت ترکش کالیبر به درجه رفیع شهادت نائل امد که پیکر مطهرش در تاریخ ۲۹/۱۰/۱۳۶۵ تشییع و در بارگاه امام زاده هاشم به خاک سپرده شد .

 

***شهید سید حسین  هاشمی***

 شهید سید حسین هاشمی را به روایتی باید جز شهدای مظلوم خواند .

و اما  نام سید حسین هاشمی ،نامی که گمنام ماند و در هیچ جا حتی در کنار اثار و ارزشها و تصاویر شهدا و در هیچ کنگره و بایگانی و سایت و ….. یافت نمی شود شاید این شهید بزرگوار در زمره و یاران با وفای سرور و سالار شهیدان عالم امام حسین (ع) قرار گرفت.

 

در ادامه از نحوه شهادت سید حسین هاشمی از خانواده و مادر پرسیدم و مادر با تمام حس مادرانه در این زمان اهی از ته دل کشید و گفت: چیزی که به ذهنم می اید و امروز نمی توانم به علت بیماری کامل برای شما توضیح دهم و تنها اینکه به گفته برخی همراهان همسر و پسرم که ازنزدیک صحنه را دیدند گفت: در شلمچه و در کربلای پنج  زمانی که بیش از ۴۰ کامیون و کمپرسی در حال بردن مهمات و امکانت و تدارکات بودند مورد شناسایی دشمن قرار گرفته و توسط هواپیماهای دشمن بمباران می شوند که در این زمان برخی رانندگان ماشین خود را رها کرده و داخل سنگر ها پناه می گیرند و سید حسین من  هم به داخل سنگر می رود و بعد از اینکه می بیند پدرش بخاطر درد پاهایش نمی تواند از ماشین پیاده شود از سنگر بیرون امده و به طرف کامیون رفته و پدر را از ماشین خارج می کند.

گویا سید حسین من دو شا دوش پدر بوده که هواپیماهای دشمن دوباره برگشته و کامیونها را به ردیف بمباران و این پدر و پسر هم مورد اثابت قرار می گیرند.

گل بهار می گوید همسرم از ناحیه شکم  و کلیه ها و پشت ترکش خورده و سید حسین من هم بر اثر انفجار  که صورتش را گرفته از شناسایی افتاده و بعد از اینکه آتش خشم دشمن خاموش می شود همسر و فرزندم را با هواپیما به سمت بیمارستان منتقل می کردند به شهادت رسیدند.

مادر از لحظات با خبر شدن می گوید؛در آن زمان که ما در روستا بودیم و گاز در خانه ها نبود و می بایست کپسول گاز برای مصرف می گرفتیم من با کپسولی که در سر داشتم از خانه بیرون آمدم در مسیر همسایه ها را دیدم که به هم  اشاره و به من نگاه می کنند  نمی دانستم چرا این تمجع چند نفره ته دلم را خالی کرد گویا اتفاقی افتاده و من بی خبرم.

گل بهار می گوید در این زمان خواهر شوهرم برگشت و به من گفت،برگرد خانه پیش بچه ها  و من هم بدون اینکه  بپرسم برگشتم خانه و بعد از مدتی فهمیدم که همسر و فرزندم هر دو شهید شدند.

مادر می گفت: از زمان اعزام به جبهه همسر و فرزندم یک هفته گذشت و انگار که رفته بودند تا شهید شوند و بر گردند چون شهدای من ۱۲ دی ماه رفتند و ۱۹ دی ماه به شهادت رسیدند.

ننه گل بهار می گفت: هیچ وقت زمان تشیع شهدایم را فراموش نمی کنم و جمعیتی که پشت سر شهیدانم بود و انگار همه امده بودند تا با سید علی اکبر و سید حسین که پهلوان و کشتی گیر بود خداحافظی کنند.

وی می گوید مزار شهدای من در جوار امامزاده هاشم است و من تا زمانی که قدرت راه رفتن داشتم هفته ای یکبار پیش شهدایم می رفتم ولی امروز کمتر به دیدنشان می روم.

ننه گل بهار از  زندگی خود بعد از شهادت دو عزیزش می گوید؛بعد از شهادت همسرم و فرزندم چون در جوانی بودم و قدرت کار داشتم به سختی کار کردم  تا بتوانم هزینه زندگی و شش فرزندم را مهیا کنم.

وی می گوید در آن زمان از باغداران نمونه منطقه شناخته شدم و از دست رئیس جمهور وقت آن زمان آیت اله هاشمی و فرمانده سپاه گیلان  لوح تقدیر گرفتم.

مادر از خاطرات تلخ زلزله رودبار  و منجیل در سال  ۶۹ می گوید و اینکه زلزله همه چیز را دوباره از من گرفت و ما هیچ یادگاری از فرزندم نداریم.

ننه گل بهار  می گوید چون پسرم به همراه پدر رفته بود و پرونده سربازی نداشت و بعد از شهادت چون زمان خیلی کم در جبهه بود و از شناسایی افتاده بود و بعد از زلزله هم همه چیز از بین رفت همه دست در دست همداد تا سید حسین من ناشناس بماند.

image_۲۰۱۸_۰۶_۱۳-۰۰_۰۴_۵۳_۲۴۹_71D

وی از اینکه سید حسین تا راهنمایی خوانده بود و کشتی گیر معروفی با سن کمش بود و از همراهی این شهید در کارها به ویژه کار باغ و کشاورزی گفت پسرم وصیت نامه نداشت.

مادر با حس زیبای مادرانه گفت:سید حسین فرزند پنجم خانواده بود  که بخاطر کمک و همراهی پدر به این درجه رسید.

ننه گل بهار می گوید ماشینی که همسرو فرزندم با آن به جبهه رفتند برای خودمان بود و ما تازه آن را خریده بودیم و همسرم به عنوان نیروهای مردمی رفت و من بعد از شهادت عزیزانم و از دست رفتن ماشین سالها به سختی کار کردم تا توانستم بدهی ماشین را بپردازم.

مادر می گوید از دیدن فیلم های جبهه و جنگ دل تنگ پسرم می شوم و اینکه خیلی برایم سخت بود تا در اوج جوانی و زندگی بهترین کسانم را از دست بدهم و در یک زمان به خاک بسپارم ولی امروز خدا را شکر می کنم چون می دانم که انها برای رضای خدا و دل شان رفتند.

IMG_20180523_134644

در ادامه تهیه این گزارش با برخی ها  از نیروهای جهاد سازندگی  و از نیروهایی که در جبهه و جنگ به عنوان نیروهای جهادی و راننده کمپرسی و پشتیبانی بودند نیز خواستیم که به ما خاطره و یا نحوه شهادت را توضیح دهند.

که رزمنده دوران دفاع مقدس در یک گفتگویی کوتاه گفت: من در ان زمان علاوه بر اینکه رییس جهاد بودم در جبهه و جنگ نیز حضور داشتم و بسیاری از این شهدا را خوب می شناسم  این دو شهید بزرگوار  با وجود فاصله کم از اعزام تا شهادت  کمتر خاطره از خود به جا گذاشتند زیرا در ظرف مدت یک هفته هر دو نفر به شهادت رسیدند و کسی نمی تواند خاطره ای از انها برایتان بازگو کند .

IMG_20180523_135012_1

 روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد ./تهیه گزارش ؛زلیخا صفری راسته کناری