گزارش اختصاصی صفیر گیلان؛روز دانشجو برای دانشجویان و دانشگاهیان روزی مهم و سرشار از خاطره است. این روز یادآور استقلال طلبی، آزادی خواهی و دینداری دانشجویان فرهیختهای است که برای مبارزه با استبداد و استکبار از جان خود مایه گذاشتند. ما نیز بعنوان جزء کوچک از جامعه دانشجویی دانشگاه پیام نور این روز را ارج […]
گزارش اختصاصی صفیر گیلان؛روز دانشجو برای دانشجویان و دانشگاهیان روزی مهم و سرشار از خاطره است. این روز یادآور استقلال طلبی، آزادی خواهی و دینداری دانشجویان فرهیختهای است که برای مبارزه با استبداد و استکبار از جان خود مایه گذاشتند.
ما نیز بعنوان جزء کوچک از جامعه دانشجویی دانشگاه پیام نور این روز را ارج نهاده و بر خود وظیفه دانستیم تا یاد آور رشادت، رشید مردانی که در عرصه انقلاب از جان خود گذشتند و کتاب و دانشگاه را رها نموده و برای دفاع از دین و اسلام و کشور شربت شیرین شهادت را نوشیدند باشیم.
این گزارش از شهرستان شفت و بیاد چهار شهید دانشجوی این شهرستان باز خوانی می شود.
شهید سرافراز خسرو احمری احمد سرائی علی اکبر احمد سر گوراب تاریخ تولد ۱۶/۶/۱۳۳۰تاریخ شهادت : ۱۱/۹/۱۳۵۷محل شهادت :خیابان عباسی تهران و متاهل و دانشجو
گلزار این شهید در بهشت زهرا – تهران است
خسرو احمری در یازدهم آذرماه سال ۵۷ و در سن ۲۷در خیابان عباسی تهران به دست دژخیمان رژیم ستمشاهی و ساواک به شهادت رسید.
خسرو احمری در تظاهرات شبانه از ناحیه پیشانی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
شهید احمری بعد از شهادت توسط مردم منطقه عباسی تهران برای خاک سپاری به بهشت زهرا انتقال داده و پدر شهی دقایقی قبل از خاکسپاری به تهران و بهشت زهرا می رسند و در خواست انتقال فرزند شهید شان را به شهرستان شفت و زادگاه شهید می کنند که با مخالفت مواجه می شوند.
*هراس رژیم ستمشاهی از انتقال پیکر شهید احمری
به نقل از پدر شهید؛ اجازه انتقال پیکر شهید به شفت را ندادند، و ماموران رژیم ستمشاهی از تشییع شهید احمری در شفت هراس داشتند و میترسیدند موجب تحریک مردم در این منطقه شود و نهضت در سراسر کشور گسترش پیدا کند.
پدر شهید احمری می گوید ناچار شدم پیکر فرزندم را در قطعه شهدای بهشت زهرا (س) در تهران خاکسپاری کنم.
وی با بیان اینکه بعد از خاکسپاری فرزند شهیدم بر دوش جمعیت به پرواز درآمدم، و جمعیت منتظر واکنش بنده بودند و در این هنگام از داخل جمعیت فردی گفت به احترام شهید: بگو مرگ بر شاه و جمعیت همزمان این شعار را تکرار نمود که بعدها از تلوزیون این حرکت پخش شد.
شهید خسرو احمری هنگام شهادت متاهل و دارای دو فرزند یک پسر و یک دختر بود.
شهید خسرو احمری فارغ التحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه تهران و کارمند بانک بودند و قبل از شهادت در ارتش در حال تحصیل در رشته خلبانی بودند
یاداری از شهید اکبر صمیمی
شهید اکبر صمیمی فرزند غلام محل تولد شفت تاریخ تولد :۱/۸/۱۳ تاریخ شهادت : ۲۱/۱۱/۱۳۶۴محل شهادت :جزیره ام القصر
یگان اعزامی : سپاه پاسداران میزان تحصیلات :دیپلم و دانشجو گلزار شهید:جاویدالأثر-یادمان در مسجد اباصالح المهدی (عج)شفت
زندگی نامه شهید
شهید اکبر صمیمی در سال ۱۳۴۵ در محله قصبه شهر شفت بدنیا آمد وتحصیلات ابتدائی ، تحصیلات راهنمایی و دوران متوسطه خود را با موفقیت در مدارس شهر شفت به دنیا آمد و تحصیلات ابتدائی ،راهنمایی تحصیلی ودوران متوسطه خود را با موفقیت در مدارس شهر شفت به اتمام رساند. و شهید صمیمی درخانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و در آغازدوران زندگی خود یعنی از دوران کودکی همواره به انجام واجبات و ترک محرمات کاملا توجه زیادی داشت . پایبندی آن به اصول و موازین اسلامی و انجام وظایف شرعی آنچنان او رامقید کرده بود که در زمان اوجگیری انقلاب او همواره یکی از کسانی بودکه در فعالیتهای تبلیغاتی و تظاهرات همیشه حضوری گسترده وفعال داشت.
بطوریکه در یکی از روزهای انقلاب اسلامی به اتفاق چندین تن از دوستان ما به نامهای جانباز شهید عطاالله جعفرزاده،مرحوم کیومرث مهربان ،ابراهیم دانش،حسن باخدا ،فرخراد،احمدفرخندهو جمعی از جوانان کوچه ما گردن سگی که متعلق به ما بود عکس شاه را انداختیم و به طرف خیابان ولی عصر فعلی حرکت کردیم در حین حرکت شعار مرگ بر شاه را سر می دادیم ،که ناگهان مامورین پاسگاه ژاندارمری مارا دنبال کردندو در این جانباز شهید عطااله جعفرزاده را گرفتندو بطور غیر انسانی او را در همانجامورد ضرب و شتم شدید قرار دادندو ما هم از صحنه متواری شدیم.در زمان پیروزی انقلاب اسلامی با ورود به حزب جمهوری و انجمن ولایت فقیه شفت فعالیتهای جدیدیرا شروع کردیم .ما بعنوان نیروهای تبلیغاتی در حزب جمهوری وانجمن ولایت فقیه انجام وظیفه می کردیمدر سالهای در گیری با گروهای ضد انقلاب از جمله چهرهای اکثر با آنها بحث های عقیدتی می کردیمودر مقابل شان می ماندیم با شروع جنگ تحمیلی ما لبیک به پیام حضرت امام خمینی(ره)گفتیم ئدر آن موقع بعنوان دانشجوی تدبیت معلم در شهرستان لاهیجان (سال ۱۳۶۴ )مشغول به تحصیل و تدریس بودیم که از همانجا هر دو نفر به جبهه اعزام شدیدیم. و ما را به صورت نیروهای بسیجی در لشکر محمد رسول الله –تیپ سید الشهدا سازمان دهی نمودند و به عنوان نیروی رزمنده به خدمت مشغول شدیم.پس از گذراندن آموزشهای تخصص،آبی خاکی و هلی برو خشکیبه دریا بعنوان نیروهای مجرب عازم جبهه جنوب (خرمشهر)شدیم و از آنجا تحت عنوان نیروهای خط شکن در عملیات برون مرزی داخل خاک عراق یعنی جزیره ام الرصاحب جنب اسکله خرمشهر شرکت داشتیم که پس از نیروی نا برابر و شجاعانه ،بطوریکه عملیات در آن شب بصورت تن به تن نیز بود اکبر همچنین تحت مستقیم تیر بار سنگر کمین عراق قرار می گیرد و به درجه شهادت نایل می شود.شهید صمیمی آنقدرشجاع ،بی باک و جوانمرد بود که آنشب مردانه با دژخیمان عبثی جنگید.ضمنا بنده هم در آن عملیات از ناحیه موج انفجارو ترکش به پای چپ مجروح گردیدم.
نامه ی شهید اکبر صمیمی به دوستانش
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و رزمندگان جانبر کف اسلام و با درود و سلام بر شهیدان کربلای خونین حسین (ع) تا کربلای خونین ایران .
با سلام و درود خدمت دوستان عزیز خود اعم از اکبر –کیومرث –حجت –حسن – کاظم – فروخ – رضا لامکان – محمد فعال – علی خان – هرمز – حمید شعاعی –کاظم دیو باد – فرید – علی طیبی وغیره ،از خدای بزرگ خواهانم که حال همه شما خوب باشد و اگر از حال دوست کوچکتان ابراهیم دانش خواسته باشید به خداوند ی ،خدا خوب هستم دوستان عزیز من الان که نامه می نویسم درست ۷ روز است که در داخل خاک عراق هستیم و همین روزها شاید ۲۲ بهمن حمله ای به پادگانهای مرزی عراق داشته باشیم . وشاید سالم از حمله باز گشتم و یا سالم بر نگشتم با خداست .
پس شما دوستان در نمازهایتان رزمندگان مرگ بر دشمن روحانیت درود بر حامی روحانیت و امام را دعا کنید . دوستان عزیز من دلم واقعا برای شما تنگ شده و خیلی دوست دارم شما را زیارت کنم ولی طی این سه ماه یک روز هم مرخصی برای خانه نمیدهند ومن نمی توانم تا سه ماه شما را ببینم ،انشاء ا… اگر زنده ماندم ۶ روز مانده به عید می آیم و شما را خواهم دید .
دوستان عزیز من خیلی ناراحتم که اینجا یک هم محلی من نیست محمد شاد فر هم شاید در مریوان باشد ولی مادر داخل مرز هستیم و اگر بخواهیم به مریوان بیائیم برای حمام کردن باید ۳ ساعت از میان کوههای پر از برف به مریوان بیائیم دوستا ن عزیز من اگر زنده ماندم و اگر شما انشاا… خردادگرفتید با هم به جبهه میرویم و ضربه نهائی را به صدا میان وارد می کنیم .
دوستان وبرادران گرامی هیچ غمی ندارم بغیر از دوری پدر و مادر و بغیر از دوری شما دوستان ،راستی سلام مرا به آقای طریقی برسانید و تا می توانید به جای من چایی بخورید ،شوخی کردم دوستان .
والسلام خداحافظ
شهید محمد علی یوسفی بیالوایی
شهید محمد علی یوسفی بیالوایی فرزند ابول محل تولد : بیالوا تاریخ تولد :۱۰/۹/۱۳۴۴تاریخ شهادت : ۱۴/۱/۱۳۶۷محل شهادت :خرمال عراق یگان اعزامی : بسیج سپاه پاسداران و مجرد میزان تحصیلات :دانشجو گلزار شهید :مسجد امام حسن عسکری(ع)بیالوا
شهید محمد علی یوسفی در روز ۱۰آذر ماه سال ۱۳۴۴در روستای بیالوا از توابع شهرستان شفت دیده به جهان گشود و پدرش مردی زحمتکش بود که از طریق کشاورزی و کارگری امرار معاش میکرد و به غیر از محمد علی چهار پسر و یک دختر نیز داشت.محمد علی قبل از دبستان و دوران کودکی را در دامان پر مهر مادر و دستان پینه بسته پدر گذراند و رشد و نمو کرد و در فضای اسلامی و خانواده ای متدین پرورش یافت و از کودکی با مبانی اصیل اسلام و اعتقادات مذهبی انس و الفت گرفت.دوران دبستان را در مدرسه ی ابتدایی سلمان بیالوا با نمرات بسیار خوب و عالی طی کرد و برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به روستای جیرده مدرسه راهنمایی شهید نورانی جیرده رفت.فاصله روستای بیالوا و جیرده حدود ۲ کیلو متر بود که شهید یوسفی هر روز این مسیر را پیاده طی می کرد تا بر معلومات علمی خود بیفزاید که این دوره نیز با جدیت و پشتکار سپری شد و ایشان توانست با معدل بالا قبول شود و جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه به شمار آید که از سوی مسئولین مدرسه بارها و بارها مورد تشویق قرار گرفت.اگرچه علاقه زیادی به ادامه تحصیل در رشته ای غیر از رشته ی اقتصاد اجتماعی که تنها رشته ی دبیرستان شهید انصاری جیرده بود داشت اما بدلیل مشکلات مالی خانواده نتوانست برای ادامه ی تحصیل در رشته ی ریاضی به شهرستان رشت عزیمت نماید به ناچار در همان رشته یعنی اقتصاد اجتماعی و آن هم در دبیرستان شهید انصاری جیرده به ادامه تحصیل پرداخت چون احترام فوق العاده ای برای خانواده به ویژه پدر و مادر قائل بود نخواست آنها را ناراحت کند.
شهید یوسفی از همان دوران راهنمایی در کنار تحصیل علم و دانش به کار و تلاش برای تهیه وسایل تحصیل خود مبادرت می ورزید تا هم بتواند درس بخواند و هم در اقتصاد خانواده نقشی داشته باشد. شهید بزرگوار یوسفی علاقه وافری به فراگیری قرآن داشت و از یادگیری آیات الهی احساس لذت می کرد و از همان دوران ابتدایی به ویژه سالهای آخر دوره ابتدایی در کلاسهای قرآن مسجد محل شرکت می کرد و علاوه بر اینکه خود علاقه مند به فراگیری قرآن بود دیگران را نیز به فراگیری قرآن مجید تشویق و ترغیب می کرد.همان زمان با پیروزی انقلاب اسلامی شهید یوسفی در پایه پنجم ابتدایی تحصیل می کرد.بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل ارتش بیست میلیونی عضو بسیج پایگاه شهید بهشتی جیرده شد و در آن پایگاه به فعالیتهای فرهنگی پرداخت.
در خرداد سال۱۳۶۵ موفق به اخذ دیپلم در رشته اقتصاد شد و در همان سال در آزمون تربیت معلم پذیرفته شد و برای ادامه تحصیل و انتخاب شغل مقدس معلمی به تربیت معلم شهید رجائی لاهیجان رفت.
با وجود اینکه در دوران دبیرستان بارها خواسته بود که به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شود ولی نمی توانست رضایت خانواده بویژه مادرش را جلب کند و از آنجا که نمی خواست مادرش از او دلگیر و ناراحت شود حرفی نمی زد اما دوستان و همکلاسیهایش بار ها از او شنیده بودند که بزرگ ترین آزرو یش این است که به جبهه برود و به ندای امام خویش لبیک گوید.اما دوران تربیت معلم و شور حال دانشجویان برای حضور در جبهه فرصت خوبی بود تا بتواند او را به آرزوی دیرینه اش برساند .این بود که به هر مشکلی توانست خانواده خود را راضی کند که اجازه دهند او به جبهه اعزام شود و این گونه بود که در آبان ماه ۱۳۶۶ به آرزوی همیشگی خود رسید و لباس رزم به تن کرد.هم رزمانش تعریف می کردند که در مدت ۴ ماهی که در جبهه بود همیشه آرزوی شهادت داشت و این حقیقت را می شود به وضوح در وصیت نامه اش مشاهده کرد.
سر انجام در سپیده دم روز ۴ فروردین ۱۳۶۷ در عملیات غرور آفرین والفجر ۱۰ در منطقه خرمال عراق برای دفاع از اسلام و میهن عزیز اسلامی و لبیک به امام خمینی(ره) به دست دژخیمان بعثی به شهادت رسید و در روز ۱۱ فروردین ۱۳۶۷ در مسجد محل خویش امام حسن عسکری بیالوا به خاک سپرده شد و روح ملکوتی او به عروج اعلی پرواز کرد.
فرازی از وصیت نامه شهید
« ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »
« آنهایی که در راه خدا کشته می شوند را مرده نپندارید بلکه آنها زنده هستند و در برابر خدایشان روزی می خورند »
حال که سرزمین اسلامی ایران نیاز به جوانانی ایثارگر و فداکار دارد و اینک که نهال انقلاب اسلامی نیازمند آبیاری است ، پس چه بهتر که با خون خود نهال تازه به ثمر رسیده انقلاب اسلامی را آبیاری کنیم.
مطابق نصّ صریح قرآن که می فرماید: « و قاتلوهم حتی تکون فتنه » به پا خواسته ایم تا به یاری الله و در جهت اعتلای کلمه الله حرکت کنیم و به امید این که پرچم خونین اسلام را در اقصا نقاط گیتی به احتزاز در آوریم و کفر و شرک و نفاق را از بن برکنیم ، حاظریم در این راه حتی شیرین ترین مایه حیات خود یعنی جان خود را نثار کنیم و به ندای « هل من ناصرا ینصرنی » حسین زمان لبیک گفته و پرچم لااله الا الله را در کربلای معلی به احتزاز در آوریم. ان شاءالله
سخن شهید یوسفی با مادر:
ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد
بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد
به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم
به جای رخت دامادی لباس خون به تن دارم
مادر عزیزم ، از این همه زحمت بی کران که برای من کشیدی و شبها خواب خود را به خاطر من پایمال کردی و مرا با هزار رنج و غم بزرگ کردی ، آرزو داشتی که در این زمان که پیر گشته ای عصای پیریت گردم. ولی چه کنم که اینک اسلام به خون من نیاز دارد. مادرم می دانم که آرزو داشتی مرا داماد کنی و بر تن من خلعت شادی بپوشانی ، اما مادرم چه عروسی بهتر از این است که کارت عروسی را بر در و دیوار مساجد نصب کنند و مردم هم در مسجد جمع شوندو مادرم مرا ببخش که نتوانستم آرزویت را برآورده کنم و تو هم پدرجان خیلی برایم زحمت کشیده ای و در زمانی که من در بستر گرم خوابیده بودم تو شب و روز فعالیت می کردی که من گرسنه نمانم و همه این زحمات را برای این متحمل می گشتی که امروز که از کار افتاده ای ، من برای زندگی ات تلاش و کوشش کنم ، اما امری بزرگتر از این هم وجود دارد و من می توانم با نثار خون خود در آن امر بزرگ شرکت کنم. پدرم مرا ببخش که نتوانستم آرزویت را برآورده کنم.
و امام خواهرم تو هم برای من زحمت بسیار کشیده ای و زمانی که مادرم سر مزرعه کار می کرد ، تو بر گهواره من می نشستی و مرا می خواباندی و هر خواهری آرزو دارد که دامادی برادرش را ببیند و تو هم دامادی ام را می بینی ولی با چهره ی خونینم. خواهرم زینب وار در شهادت من صبور باش و در شهادت من گریه و زاری بسیار و با صدای بلند نکن تا دشمنان شکست خورده اسلام با شنیدن صدای گریه ات شاد نشوند.
و اما برادرانم شما هم هر یک به سهم خود برای من زحمت کشیده اید ، به خصوص برادر بزرگم که خیلی کوشش کرد تا من دیپلم بگیرم. برادر جان از این همه زحمتی که برایم کشیده ای از تو نهایت تشکر را دارم و از این که نمی توانم زحمات تو را جبران کنم امیدوارم مرا ببخشی.
برادرانم از شما تقاضا دارم که اسلحه ام به زمین بیفتد و دشمنان از شهادت من شاد شوند. طوری با دشمنان بجنگید که جنگیدن را فراموش کنند و طوری مقاوم و استوار باشید که کوه با همه استواری خود به استواری شما تحسین کند.
از برادرانم تقاضا دارم که اگر خدای نکرده یک زمانی مورد بی احترامی من قرار گرفتند ، مرا ببخشند. از کلیه دوستان و آشنایان تقاضا دارم اگر حقی بر گردنم دارند مرا مورد عفو قرار دهند. داماد عزیزم شما هم خیلی برای من زحمت کشیده اید از شما تقاضا دارم مرا مورد عفو قرار دهید. خواهرزادگانم را طوری پرورش دهید که راهرو راه حسین (ع) باشند. از جانب من از همه دوستان و آشنایان خداحافظی کنید و از خداوند تبارک و تعالی بخواهید که به شما صبر عنایت فرماید.
به امید به احتزاز در آمدن پرچم اسلامی ایران در کربلا و آزادی قدس عزیز.
اگرچه تمام سرزمین ایران خانه ماست ولی برای این که مادرم هر شب جمعه بیاید و با من صحبت کند ، مرا در مسجد محل خودمان بگذارید.
ن و احترام به والدین و همسایگان از صفات قابل وصف شهید یوسفی بود. وی آنقدر متواضع بود و با عطوفت رفتار می کرد که وجودش فضای خانواده را با صفا می نمود. هرگز اهل پرخاش و تکبّر و ریا نبود و سراسر زندگی اش گویای تعهّد او به خدا، دین و مبانی اصول اسلامی بود.
شهید محمدعلی یوسفی در امر کشاورزی همیار خانواده بود و حتّی در پاره ای از اوقات نیز به کمک همسایگان و افرادی که نیازمند یاری اش بودند، می شتافت. در کنار رسیدگی به امور خانواده، با تلاش و جهد فراوان، آموختن علم را هم پی می گرفت تا به درایت و کمال خود بیفزاید.
با شروع انقلاب اسلامی عضو پایگاه شهید بهشتی جیرده شد و فعالیت های انقلابی خود را در همانجا پی ریزی نمود. وی در انجام کارهای خیر و خداپسندانه، کوشا و در بحران انقلاب نیز در ستادهای رسیدگی به افراد محروم و ضعیف از طریق مسجد محل، فعالیت های گسترده ای را انجام داد تا از این طریق بتواند خادم مردم و پیرو خط امام و انقلاب باشد.
« تا روز شهادتش امانتدار بودم »
برادر شهید نقل می کند محمدعلی در آخرین حماسه نبرد خود در جبهه های حق علیه کفّار نامه ای برایمان فرستاد. بعد از گشودن آن دیدم که در پاکت، نامه دیگری نیز هست که مهر و موم شده است. در اوّلین نامه به من خطاب نموده بود که نامه دوم را در صورتی که به منزل باز نگردم می توانی باز نموده و بخوانی ولی اگر بازگشتم نامه را به همان صورت که هست، تحویل او بدهم. از کار ایشان بسیار متعجّب شدم ولی مشتاقانه می خواستم بدانم که در آن نامه چه نوشته است! اما به دلیل تأکید ایشان من نیز از گشودن آن خودداری کردم و مانند شئ گرانقدری نزد خود نگه داشتم. جدای آن که من و محمدعلی برادر هم بودیم، بیشتر اوقات نیز چون دو دوست، یار و مددکار هم عمل می کردیم و حسّی زیبا و وصف ناپذیر از محمدعلی در جانم داشتم. به همین جهت احترام بسیاری برایش قائل بودم. بعد از گذشت چند روز، خبر شهادت او به ما رسید و آمدنش به خانه برایمان چون رویایی دست نیافتنی شد. من نیز بنا به گفته شهید نامه را گشودم و با دیدن مضمون نامه از درایت و باریک بینی عمیق وی متحیّر شدم. از طرفی چون بنده را لایق دانسته تا وصیت نامه یک شهید را به امانت نزد خود نگه دارم، احساس غرور و افتخار می کردم و این را سعادت بسیار بزرگی می دانم که نصیب من شده بود.
شهید جابر راد قصبه
شهید جابر راد قصبه نام پدر:عبدالّله محل تولد : قصبه تاریخ تولد :۲/۶/۱۳۴۷ تاریخ شهادت : ۲۱/۱۱/۱۳۷۳ محل شهادت :نفت شهر یگان اعزامی : لشکر ۵۸ ذوالفقار وضعیت تأهل :مجرد میزان تحصیلات :دانشجو گلزار شهید :مسجد اباصالح المهدی (عج) شفت
خاطراتی از شهید به نقل از مادر و برادر شهید
هر گاه به اتفاق پدر به مسجد جامع محل می رفتند سعی می کرد با انسان های برجسته در ارتباط باشد و آیین درست زندگی را بهتر بیاموزد. یک روز بعد از مراجعتشان از مسجد پدرش رو به من کرد وگفت: امروزدر مسجد یکی از دوستان به من گفت از رفتار و منش جابر می توان فهمید که در آینده به درجات والایی خواهد رسید.
با شنیدن حرف های پدر، جابر احساس خوشی به من دست داد و از اینکه با شرایط سخت زندگی توانستیم چنین فرزندی را تربیت کنیم ، خدا را شکر کردیم.
از خصلت های نیکوی جابربخشش و سخاوتش بود . آن روزها کار کشاورزی کفاف زندگی ما را نمی داد و برادرم جابر ، مغازه اغذیه فروشی را کرایه کرد تا از آن طریق بتواند کمک حال خانواده باشد. من هم بیشتراوقات به آنجا می رفتم تا شاید کاری انجام دهم .
یک روز در نبود برادرم ، پیرمرد سالخورده ای آمد و تقاضای غذا کرد. پس از آماده کردن غذا گفت پولی برای پرداخت ندارد. من از دادن غذا امتناع کردم . در همین وقت جابر از راه رسید و موضوع را برایش گفتم: او غذا را از من گرفت و به آن پیرمرد داد و از او خداحافظی کرد.
دور از چشمان همه با خدایش راز و نیاز می کرد
بعد از شهادتش دوستان دانشگاهی وی برای ادای احترام و تسلیت به منزل ما آمدند، در همین بین، یکی از همکلاسی های شهید رو به من کرد و گفت: مدتی که با جابر در دانشگاه مشغول به تحصیل بودم، اخلاق و رفتار نیکوی ایشان زبانزد همه بود و با شناختی که از گذشته ایشان داشتیم، مورد احترام همه ما بودند. ولی همیشه این سؤال برای ما مطرح بود که چرا هنگام اذان ظهر، شهید جابر راد از دانشگاه خارج شده و مثل سایر دوستان در صف نمازگزاران حاظر نمی شود. چندین بار خواستم این مسئله را کشف کنم که چه دلیلی می تواند داشته باشد؟ حتی یک بار به طور خصوصی از خود شهید سؤال کردم که از شما بعید است با این همه فضائل و صفاتی که در وجودتان نقش بسته است و به عنوان یک فرد ارزشی از جان خود نیز برای حفظ آرمانهای اسلامی و دینی و انقلاب دریغ نکرده اید، چرا هنگام اقامه نماز، صحنه را خالی نموده و از دانشگاه بیرون می روید؟
او با خونسردی و صدای ملایم جواب داد: خداوند بسیار بخشنده است و امیدوارم به خاطر آن که در امر اقامه نماز کوتاهی می کنم مرا مورد عفو قرار دهد. حقیقتاً این جواب مرا قانع نکرد بلکه حس کنجکاوی من و سایر دوستان را بیشتر نمود. چند روز بعد تصمیم گرفتیم که در همان ساعت که اذان زده می شود، جابر را تعقیب نمده و از آن راز نهان آگاه شویم. بعد از شنیدن صدای اذان با فاصله، پشت سر جابر حرکت کردم و از دانشگاه خارج شدم. در نزدیکی دانشگاه مسجدی واقع بود که شهید وارد آنجا شد و پس از گرفتن وضو رفت و خلوت ترین مکان را در داخل مسجد انتخاب کرد و سپس شروع به خواندن نماز نمود. با دیدن آن صحنه بسیار شرم کردم، آنقدر منتظر ماندم تا نیایش جابر تمام شد. هنگامی که مرا جلوی در دید، جا خورد ولی بلافاصله به من فهماند، نباید آنقدر نسبت به موضوع حساس می شدم. سپس علّت طولانی بودن نمازش را پرسیدم جواب داد: من پسر بزرگ خانواده ام و بر من تکلیف است که نمازهای قضای پدر مرحومم را به جای آورم. با شنیدن این جمله، تمامی دوستانی که در منزل شهید بودند، اشک در چشمانشان حلقه بست و سکوت پرمعنایی تمام فضای منزل را فرا گرفت.
خصوصیات اخلاقی شهید جابر راد قصبه
شهید جابر راد قصبه درسال ۱۳۴۷درشهرستان شفت ودرخانواده ای متوسط چشم به جهان گشود اوفرزند اول خانواده بود وبابه دنیا امدنش خانواده غرق نشاط وشادی شد دوران کودکی ونوجوانی را باتواضع وادب وشادمانی درگذرگاه زندگی رشد وپرورش یافت وباپشتکار وحدیت تاسال دوم دبیرستان را درمدرسه شهید مطهری دررشته علوم تجربی گذراند وبعدبرای دفاع ازاب وخاک میهن ونظام دربرابر دشمنان دین واسلام قدبرافراشت وعازم جبهه ها شد حظور اودرجبهه ها به دفعات صورت گرفت واودرچندین عملیات شرکتی فعال وگسترده داشت تاسرانجام به درجه رفیع جانبازی نائل امد وترکش خمپاره به سروجانش جای گرفت بعد ازچندماه دربیمارستان شیرازسلامتی موقت خودرابدست اورد بعدازچندی اوپدر مهربان خودرا ازدست داد وچون خودفرزند بزرگ خانواده بود همچون سایه ای پرمهر برای مادر صبور وبیمارش که سختی های زیادی را درزندگی متحمل شده بود وحواهران وبرادرانش شد وچون انها جزاو کسی رانداشتند اوباتنی رنجور وبیمار ولی باهمت بلند وحس مسئولیت فراوان خودبرای امرار معاش خانواده خود سخت کار می کرد ودرکنارکار شبهاهم درس می خواند بعداز۴سال دوری ازدرس وکتاب مدرسه ئدرسال۱۳۷۲موفق شد دیپلم خودرا اخذ نماید ودرهمان سال دردانشگاه سراسری شرکت نمود وموفق شد دررشته کارشناسی پرستاری دردانشگاه علوم پزشکی لنگرود مشغول به تحصیل شد اگرچه اونتوانست بخاطر مشکلات جسمی فراوان ناشی از جنگ به جبهه باز گردد اما درپشت جبهه درفعالیت های خوددر دفاع ازاسلام هیچ وقت ازپای ننشست وهمیشه درصحنه های مختلف حضوری فعال داشت وخودرا موظف به انجام تکالیف اسلامی به نحواحسن می دانست اودراعیاد مذهبی وتولد ائمه اطهار ودرایام سوگواری امام علی(ع)و سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع)شرکتی فعال داشت تااینکه درروزهای اول ماه مبارک رمضان ۱۳۷۳اثرات ترکش علائم خود را درجان وتن این جوان برومند نشان داد وبه مدت بیست روز دربیمارستان شهید طالقانی بستری شد درروز بیستم بادلی ارام ومطمئن شهادت رااستقبال کرد ودرشب بیست ویکم دومین شب احیا بعداز بیست وچهار سال عمر پربرکت همراه مردمی که اورا دوست داشتند وبا اندوه فراوان ناله سرمی دادند
تنظیم خبر؛زلیخا صفری راسته کناری
خبرنگار؛محمدجوادشمسی پور
Saturday, 23 November , 2024