به گزارش صفیر گیلان؛شهرستان شفت شهری با سرداران چون شهید محمد عزیز ریاضی و دیگر سرداران و ۲۰۰ شهید هشت سال دفاع مقدس است، شهری که سردارانش در عرصههای مختلف جنگ نقش بسیار تعیین کنندهای داشتهاند اما با گذشت سالها از هشت سال دفاع مقدس بسیاری از میدانها و خیابانهای این شهر با تصاویر، نمادهای […]
به گزارش صفیر گیلان؛شهرستان شفت شهری با سرداران چون شهید محمد عزیز ریاضی و دیگر سرداران و ۲۰۰ شهید هشت سال دفاع مقدس است، شهری که سردارانش در عرصههای مختلف جنگ نقش بسیار تعیین کنندهای داشتهاند اما با گذشت سالها از هشت سال دفاع مقدس بسیاری از میدانها و خیابانهای این شهر با تصاویر، نمادهای دفاع مقدس، تندیسهای شهدا و سرداران جنگ غریبه هستند.
شهید سید قاسم موسویان در سال ۱۳۴۲ در روستای چوسر شهرستان شفت درخانواده مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود. مقطع ابتدایی را در مدرسه ای در روستای تکرم گذراند .
ایشان برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی در مدرسه پوریای ولی جیرده مشغول به کسب علم و تحصیل پرداخت و هر روز مسافت بین روستای جیرده و محل زندگی خود را که چند کیلومتر بود با پای پیاده طی می کرد و در راه علم و دانش سعی و تلاش وافری داشت .
به علت نداشتن دبیرستان در اطراف روستاهای همجوار از ادامه تحصیل باز ماند واز سنگر علم و دانش به سنگر تلاش و کوشش اهتمام ورزید .
شهید سید قاسم موسویان در فعالیتهای انقلابی حضور چشمگیری داشت به نحوی که یکی از فعالان بسیج و انجمن های اسلامی در پایگاه جیرده از توابع شهرستان شفت بود و در برگزاری فعالیتهای مذهبی و مراسم دعای کمیل زیارت عاشورا آموزش احکام قرآن همت وافری داشت.
او پیرو ولایت فقیه و دوستدار امام خمینی بود و همچنین به دیگر رجال مذهبی به ویژه شهید دکتر بهشتی شهید باهنر علاقه فوق العاده داشت.
با شروع جنگ تحمیلی باز هم از سنگر کار تلاش به سنگر جبهه و جهاد و ایثار ملحق گردید و داوطلبانه با یگان اعزامی بسیج سپاه پاسداران به جنگ شتافت و بعد از ۹ ماه خدمت داوطلبانه در مناطق مختلف جنگی حضور داشت و سرانجام در تاریخ ۱۰/۶/۶۵ در منطقه حاج عمران با مسئولیت خط شکن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
باقیمانده پیکر مطهرش بعد از ۸ سال به زادگاهش باز گردانیده شد و در گلزار مسجد محل خود مسجد امام حسین (ع) چوبر به خاک سپرده شد.
وصیت نامه شهید سید قاسم موسویان
به نام خدای مهربانی که شهدای ما جان خود را در راه او هدیه کرده اند .پدر و مادر عزیزم مدت زیادی در پیش شما بودم و ناراحتی های زیادی برای شما فراهم نموده ام و از این بابت از شما طلب بخشش می نمایم.
پدر و مادر عزیزم آرزو داشتید پسرتان به دامادی برسد اما شما نمی دانید که دوستان هم رزم در هنگام رفتن به عملیات با چه شوق وشوری آماده می شوند و می روند تا کربلای حسین (ع) رازیارت کنند.
پدر و مادر جان خدمت سربازی من که تمام شد به شما گفتم :که هنوز خدمت سربازی من تمام نشده چون تا جنگ است ما باید در جبهه باشیم و من این توفیق را پیدا کردم .هم رزمان نگذارید این سلاح آتشین به زمین بیفتد و خائنین به مملکت ما تجاوز کنند و قلب امام عزیز را به درد آورند چون نهضت بزرگ ما ،نعمتی است که ما باید قدر آن را بدانیم.این دنیا زودگذر است چه زود یا دیر باید بمیریم حالا که قرار است بمیریم چه بهتر است که در میدان نبرد کشته شویم.
برادران و خواهرانم تا زمانیکه دشمن اسلام را تهدید می کند ،سلاح بردارید و تا آخرین قطره خون با او بجنگید .پدر و مادر از یاری امام دست بر ندارید که شما در نزد خداوند بسیار عزیز هستید .امروز اسلام نیاز به خون حزب الله دارد پس اگر قرار است با کشته شدن زنده بماند پس ای گلوله ها مرا در بر بگیرید.
خاطراتی از شهید سید قاسم موسویان از زبان مادر شهید
مادر شهید: شبی خواب پسرم قاسم را دیدم که گفت; مادرجان من زیر درختی هستم و دنبال من نگردید ، بعد از آن خواب که روزی مشغول کار کشاورزی بودم بچه هایم آمدند همه با هم ، گفتم مگه خبری هست آن هم درباره قاسم اگر خبری اگر خبری است به من بگویید چون من شب گذشته پسرم را در خواب دیدم ، اگر شهید شده است به من بگویید من طاقت دارم ، که گفتند بله مادر قاسم تو شهید شده و ما باید او را شناسایی کنیم ، بعد از هشت سال جسدش آمد و دیدم که جز استخوان چیزی نمانده است فقط چیزی که مانده بود و هنوز هم سالم است زیر پیراهنی پسرم است . وقتی که میوه تازه ای به بازار می آمد من آن را می خریدم ، برای پسرم به جبهه می فرستاد ، یعنی اول برای پسرم و دیگر رزمندگان اسلام می فرستادم . آخر برای فرزندان دیگرم که در خانه بودند می گرفتم ،شبی پدرش خواب دید که امام خمینی سر پلی ایستاده و به او می گفتد که سید ، ناراحت نشو که موفق می شوی; وقتی قاسم به مرخصی می آمد اگر مدت مرخصی او ۱۰ روز بود یک شب در خانه نمی ماند همش شبها در مسجد بود و به آنان کمک می نمود. در فصل تابستان که کارهای کشاورزی شروع می شد کارهای بسیج خود را سریع انجام می داد و به پدر و مادرش کمک می نمود در حالی که در پایگاه بسیج عضو فعال هم بود.
برادر شهید: در زمان نوجوانی بود که انقلاب شروع شد ، وقتی هم که جنگ شروع شد دیگر آن حال و هوای درس را نداشت. وقتی دوره های غواصی را دید وارد منطقه شد . بعد از مدتی سرباز شد ، همیشه در منطقه بود. یکبار که در منطقه غرب کشور در سنگر بود حالت یخ زدگی (سرما زدگی) پیدا کرده بود. در هر موقع فراخوانی در جبهه داشتند اولین کسی بود که داوطلبانه می رفت. در آخرین بار که به مرخصی آمده بود به او پیشنهاد شغل شد ، ولی قبول نکرد و همیشه حرف امام برای او حجت بود وقتی امام دستور دفاع کردن از اسلام را می دادند سریعاً حرکت می کرد و برای اسلام دفاع می نمود ، آدمی بود فوق العاده خوش اخلاق و خوش رو و خودجوش و همچنین شجاع و نترس هم بود و می گفت تا زمانی که شهید نشده ام تا آنجا که خون در رگ هایم جاری است می جنگم تا امام و پدر و مادر و ولایت فقیه از من راضی باشند. فردی بود ساده پوش و صاف دل و سادگی را دوست داشت .
و امروز که بعد از ۳۲ سال از شهادت این جوان بسیجی سرافراز می گذرد مطلع شدیم که به همت خانواده و شورای روستا المانی از این شهید بر ورودی روستای چوسر نصب شده که مزین به نام و تصویر این شهید است و اما متاسفانه این المان فاقد نور است .
Wednesday, 27 November , 2024