به گزارش خبرنگار صفیر گیلان؛عصر امروز و در یادواره شهیدانوالامقام شپول کنار شهرستان فومن اتفاقی قشنگی  رقم خورد و روزگار خوش، لطافت هوا شهدایی ،فخرفروشی آموزگاری با یک فرمانده ارتش،

اختصاصی صفیر گیلان؛معلمی عشق می خواهد، عشق به انسان، عشق به فداکاری و ایثار. معلمی حس زندگی است و نفس…

معلمی عاشقی با فرزندان این آب و خاک است تا ایرانمان همچنان پابرجا بماند برای اینکه کودکان آینده بخندند و بازی کنند و شادی کنان طبیعت میهن را ببویند و مراقبت کنند تا میراث دار خوبی برای نیاکانمان باشند.

مهربانی و فداکاری دو واژه ژرف و پرمعنا است که این روزها گاهی به دست فراموشی سپرده می‌شود و گویا خداوند انسان‌هایی را در میان این همه فراموشی برگزیده تا درس فداکاری را دیگر بار مشق کنند و دیکته این دو واژه را با قلب‌ها آشناتر سازند.

فداکاری، مهربانی، گذشت، خدمت، انسان دوستی، مادری مهربان و معلمی فداکار، اینها کمترین و ناچیزترین واژه‌ها در برابر ایثار معلم خطه فومنی است که با نثار  خنده و شادی اش امروز به دانش آموزش قوت قلبی دوباره داد.

عصر امروز و در یادواره شهیدانوالامقام شپول کنار شهرستان فومن اتفاقی قشنگی  رقم خورد و روزگار خوش، لطافت هوا شهدایی ،فخرفروشی آموزگاری با یک فرمانده ارتش،آموزگاری که خاک تخته خورد و میوه امنیت چید،معلمی که به شاگردش غبطه می‌خورد،فرمانده ای که آموزگارش را سربلند کرد،شاگردی که امنیت به آموزگارش هدیه کرد و یقین ایجاد کرد که یک معلم و یک دانش آموز  سال ها از ذهن کلاس و  مدرسه پاک نخواهد شد.

«آفتابگرد » قهرمان قصه شیرین امشب یادواره شهدای شپول کنار فومن  و معلم فداکار مدرسه های روستاهای شهرستان در دهه های ۵۰ و ۶۰ بود که امشب با دیدار دانش آموز قهرمان فومنی سرهنگ خلبان ولی رحمانی، فرمانده قرارگاه محرومیت زدایی و جهادی نیروی زمینی ارتش لبخند بر لبانش جاری شد اگر چه با ذکر مداح اهل بیت در یادواره شهدا صورتش از اشکهای جاری شده بر رخ نمناک بود ولی این معلم پیر  با دلی جوان وسط جلسه  عصا به دست، دوان دوان خود را به جمعیت رساند.

دور ایستاد و به تماشای شاگردش پرداخت،شاگردی که اکنون سواد خواندن و نوشتن که نه بلکه قادر بود افسرانی نخبه و فرهیخته را تربیت کند، به دور بسنده نکرد و خود را به میانه جمعیت رساند، هر لحظه خود را جلوتر میکشید. از پاهایش تمنا میکرد تا طاقت بیاورند. دیدار با شاگردش بسیار برایش مهم بود. گویا ثمره ۳۰ سال اموزکاری را در همین دیدار چند دقیقه ای می‌دید. شور و شعف در چشمانش پیدا بود.

معلمی که گاهی لبخند می زد ولی اشکهایش و چروک گونه هایش و محاسن سفیدش بر خنده هایش غلبه می کرد و من که این معلم عزیز را به جهت اینکه دانش اموزش در دهه شصت بودم می شناختم خود از این صحنه بیشتر هیجان زده شدم و معلم عزیزم مرا به اسم کوچک صدا زد تا عکسی به یادگار از معلم در کنار فرمانده قهرمان و جهادگر بگیرم و  من ماندم و دوربین بی جانم که تصاویر را به ثبت رساند .

باشد این تصویر بماند با گفتمان معلم که در میان کلام فرمانده و دانش آموز طاقت نیاورد و وسط حرفهای شاگردش پرید. یک جمله بیشتر نگفت: شیر مرد ایران، شیر مرد گیلان! افتخار میکنم که معلمت بودم. افتخار می‌کنم و افتخار…. .

و  پدران حاضر در جمع و مسئولان تراز اول شهرستان و کودکان جوانان حاضر در یادواره شهدا از این صحنه در کنار نام شهدا بهره بردند و لذتشان را ما از نگاه پر احساسی که به جناب آفتابگرد و سرهنگ رحمانی داشتند به عینه دیدیم.

و ما نیز افتخار کردیم به داشتن چنین فرمانده قهرمان و چنین معلم عزیز و از شهدا مدد جستیم تا امانت دار خوبی برای آنچه از معلم آموختیم باشیم.

 

  • نویسنده : تنظیم؛زلیخا صفری راسته کناری