اینجا و در مرکز توانبخشیی و مراقبتی شبانه روزی معلولان زیر ۱۴ سال  «فومنات»  با ورودم به مجموعه زخم هایی را دیدیم که نه با بتادین و نه با کنترل و درمان زخم ها و نه با  پانسمان های پیشرفته جدید و یا بهتر است بگویم بخیه  قابل مداوا نیست اینجا زخم حاصل آسیب اجتماعی که مهمترین آن طلاق و مواد مخدر است خودنمایی می کند

اختصاصی/صفیر گیلان؛فرقی ندارد نام و نشان آنان چه باشد؛ حسین، رضا،سپندا ،بهرام، مریم،مهدی،زهرا و یا هر اسمی دیگر زیرا همه چیز با  قصه پر غصه نداشتن والدین برایشان رنگ می‌بازد و به آنها هویت می‌دهد و نامشان با خط زندگیشان هم مسیر و تلخ و سیاه می‌شود.

محال است در محله و خیابان زندگیمان کودکی را نبینیم که از یک معلولیت رنج میبرد ولی دستان مهربان پدر و یا مادر همراه همیشگی آنان است این کودکان و نوجوانانی که با جثه‌های نحیفشان  دنبال دستی مهربان و نگاه گرم و صمیمی هستند  و همیشه در جامع به آنها به رنگی دیگر نگاه می کنیم کم نیستند.

آسیب های اجتماعی زخم هایی بر پیکر جامعه هستند

در بازدید از مرکز  توانبخشی و مراقبتی شبانه روزی معلولان زیر ۱۴ سال  «فومنات»  زیر نظر سازمان بهزیستی استان و کشور  کودکان معلول ، را دیدم که متاسفان تعدادی برخوردار از والدین و تعدادی  و در واقع بی سرپرست و یا بد سرپرست بودند بعضی از این کودکان هرگز کسی  سراغی از آنها نمی گیرد و اینها فقط زیر سایه بهزیستی و عزیزانی که زندگی و توان خود را با پرستاری از این کودکان گذاشتند زنده هستند،  و اینجاست که باید بگویم زخم های اجتماعی را نباید نادیده گرفت و باید پیوند معلولین را با خانواده و جامعه برقرار کنیم و در جای دیگر باید حواس دولت مردان و کارشناسان حوزه آسیب های اجتماعی به طلاق و مواد مخدر باشد و راهکاری برای این اسیب خانمان سوز داشته باشند زیرا این کودکان حاصل پدران و مادران معتاد و طلاق گرفته هستند که هر کس به دلیل این مشکل راهی را رفتند و هرگز به کودکان معلول و کم توان خود فکری نکردند.

اینجا و در مرکز توانبخشی «فومنات» با ورودم به مجموعه زخم هایی را دیدیم که نه با بتادین و نه با کنترل و درمان زخم  و نه با  پانسمان های پیشرفته جدید و یا بهتر است بگویم بخیه  قابل مداوا نیست اینجا زخم حاصل آسیب اجتماعی که مهمترین آن طلاق و مواد مخدر است خودنمایی می کند چگونه ؟به شما می گم؛

در مسیر جاده رشت به فومن یا بلعکس در احمد گوراب (آتشگاه) داخل کوچه ناصری شدم کوچه قدیمی و کمتر رونق گرفته با عطر و بوی کمتر توسعه یافتگی شهری و اینکه شما از یاد می برید که اینجا نیز رشت است زیرا توجه مسئولان حوزه شهری به این منطقه در نگاه اول به خوبی لمس می شود و ان بی توجهی به حاشیه شهری به ویژه در شهر رشت است .

در کوچه در زیر خورشید مهربانی رفتم و رفتم تا چشمانم به پرچم یا حسین و پرچم یا مهدی افتاد فهمیدیم که اینجا باید همانجایی باشد که دنبالش بودم نزدیکتر رفتم و عکسی از سر درب انداختم.

درب نیمه باز بود و نقاشی روی دیوار که پشت درب نیمه باز به من چشمک می زد به استقبالم امد وارد حیاط مرکز شدم کمی به اطراف نگاه کردیم و از پلکانی بالا رفتم.

صداهای بلند بلند و گوش نواز از داخل اتاقی که پشت درش ایستاده بودم به گوش می رسید در را به ارامی گشودیم در لحظه ای تمام کودکان نگاهشان به من افتاد و هر کدام دستی به سوی من دراز نمودند گویا منتظرند که میهمانی به عیادتشان برود، داخل نشدم چون اجازه نگرفته بودم .

با راهنمایی یکی از پرستاران به اتاق مدیریت راهنمایی شدم و اولین کسی که در اتاق مدیر خود را به بغلم انداخت سپندا پسرک کوچک مهربان بود من نیز سپندا را در آغوش گرفتم و خواستم که اندکی ابراز لطف کنم اگر چه در مقابل احساسات پاک و نجیب کودکانه چیزی نبود.

با همراهی خانم دکتر زهرا الیانی متخصص فیزیوتراپی وارد سالن مراکز  توانبخشی و مراقبتی شبانه روزی معلولان زیر ۱۴ سال  «آسایشگاه فومنات»  شدیم.

نمی دانستیم از کدام چهره عکس بگیریم و به درخواست کدام کودک گوش بسپاریم خانم دکتر حین حرکت در میان تخت مطالبی را مطرح می نمود و من باید هم گوش شنوایی برای مطالب خانم دکتر آلیانی و هم گوشی برای صدای درخواست کودکان معلول می شدم.

کودکی در گوشه در سکوت مطلق نظارگر ما بود و این سکوت هزاران حرف نگفته به همراه داشت ،روی تخت دیگر کودکی پیچ خورده و تنیده در هم و در گوشه ای دیگر کودکی با دستان گره خورده و ما عکس را را به یادگار ثبت می کردیم و اینکه این پرستاران چقدر زحمت می کشند تا به کودکان در اینجا بیشتر خوش بگذرد اگر چه نگهداری سخت است.

در روی تخت دیگر کودکی بدون سیستم شنوایی که در چهره مشخص بود نظارگر کودک دیگر و دیگری با تمام معلولیتی که داشت از پرستار چیزی را مطالبه می نمود.

صداها بلند و بلند تر می شد یکی سوار بر دوش پرستار و مریمک خوشحال از عروسک بزرگی که در بغل داشت بود.

جوجه طلایی کوچلوی قصه ما در عروسک هایش می غلطید و پزشک  فیزیوتراپ گزارش ما با دست و پای جوجه طلایی بازی می کرد  و می گفت: این جوجه طلایی برکت مجموعه فومنات است.

انشرلی با موهای قرمز  دختری زیبایی بود که به انتظار پدر نشسته بود و گویا این کودک با پدر خود زندگی می کرد و پدر بر اثر تصادف مدتی است که حافظه خود را از دست داده و بابا ،بابا گفتن انشرلی همه را ناراحت می کرد زیرا فقط بابا را می خواست و این وابستگی درد اور بود و کمی حال ما را دگرگون کرد.

در تختی دیگر در میان ملحفه های کارتونی صورتی  کودکی نشسته و زبان از دهان برای گفتن همه ی ناملایماتی که از طرف والدین داشته به بیرون انداخته و به تکرار…….

کودکی خنده رو و مهربان دو دست در میان انگشتان پا از داخل حلقه آهنی تخت خود را رئیس بانک معرفی می کند و این هم حرف بزرگی است.

در انتهای سالن پرستار مهربانی  با دو کودک روی زمین نشسته و بازی می کند و کودکی از میان این بازی آینده را به تصویر می کشد و شما نمی دانید از کدام صحنه تصویر بگیرید.

یکی شاد از در آغوش ماندن پرستار و یکی شاد از گفتگو با خانم دکتر و دیگری باز هم در سکوت  و یکی با بازی کودکانه با عروسک هها پدر و مادر را کنار هم حس می کند و این درد و زخم بزرگی است بر پیکر جامعه ما و این آسیب ها را بهتر ببینیم .

اینجا گاهی باید سکوت کرد و فقط گوش به فریاد کودکانه داد و به طبیعت و زندگی و آفرینش دل داد و اینکه ما کجا هستیم.

کمی در مسیر دیگر سالن کودکی با جوجه اردک طلایی  می خواهد حرفی بزند  ولی زبان یاریش نمی کند و کودکی خود را آویزان به من می کند تا با بغل گرفتن وی را از تخت به پایین بیاورم و نوازشی بکنم و این کمترین خواسته پسرک زیبای قصه من است.

یکی با انگشت اشاره می کند زیرا گوشی برای شنیدن ندارد تو گویی در میدان کشتی این ورزش سنتی گوشش از بین رفته است و این هم یک پهلوان برای خودش  است.

در این سالن به غیر از مجموعه کادر مرکز افرادی نیز برای کمک به کودکان مرکز توانبخشی فومنات حضور دارد.

در سالن یکی با جعبه شیرینی بین کودکان می چرخد و یکی هم شاخه های گل به دست کودکان می دهد و کودکی در بغل یک جوان از گروه جهادی و آن طرف هم تعدادی پسران نوجوان در دور یک روحانی از گروه جهادی حلقه زدند.

و اینجا مادر ۳۰ کودک یعنی خانم دکتر آلیانی باید حواسش به همه باشد از خوراک تا حرکات و بازی کودکانه.

روی تخت کودکی توجه ما را به خود جلب کرد و فهمیدیم که عشق پلیس شدن دارد با دستانی ناتوان به هوا می پرید و می خواند شعر  آقا پلیسه … شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره ما خواب خوش میبینیم اون دنبال شکاره آقا پلیس زرنگه با دزدا خوب میجنگه ما هم اونو دوست داریم… و این کودک دلش می خواست آقا پلیس باشه و ما هم با این نوشتار امیدواریم آقا پلیسه بره به دیدار این کودک و کودکان دیگر مجموعه فومنات.

در  این مجموعه علاوه بر اینکه خانم دکتر زهرا آلیانی حضور دارند خواهرشان خانم آلیانی نیز در مدیریت کنار خواهر هستند و این نوازش مادرانه دو خواهر باعث شده ما کودکان شادی را در مجموعه توانبخشی فومنات ببینیم با کادر مجرب که هر کدام یک مادر و یک پدر هستند،البته برخی از این پرستاران فرزند و همسر خود را نیز برای بازی و همراهی به مجموعه اورده بودند که بسیار کار قشنگی بود و اینکه خانوادگی در خدمت کودکان معلول برای رضای خدا باشیم.

در میان کودکان چرخ می زدم و چرخ می زدم تا تصاویر را بیشتر ثبت کنم توجه من به یک کودک که ارام سر را داخل بالش برده بود رفت کنارش رفتم و بعد از نوازش متوجه شدم که این کودک روشندل است  و نمی دید انچیزی را که باید در کودکی ببیند وی فقط نوازش را لمس می کرد.

خلاصه اینکه اینجا هر کودک و نوجوان با لباس ورزشی و یا لباس عروسکی یا لباس انشرلی و جوجه اردک و غیره به ما با حرکات چیزی می گویند و ما نمی توانیم حتی برای لحظه ای جای این بانوی فرهیخته سرکار خانم دکتر زهرا آلیانی و یا خواهر عزیزشان و یا پرستاران مومن و متعهد و مهربان که این فضای سخت را با تدبیر و مدیریت می کنند باشیم.

 

حضور کم رنگ مسئولان  پر رنگتر است

//در پایان امیدوارم نگاه ما به گونه ای شود، که افراد دارای معلولیت در جامعه زائیده نشوند و یا اگر هم در درصد پایین متولد می شوند حداقل در جامعه دیده شوند زیرا اینجا حضور کمرنگ مسئولین  به جز مسیولین بهزیستی گیلان که نهایت توجه را به این مرکز دارند پر رنگ تر است و نیاز است همه ی مسئولان پای کار باشند نه فقط بهزیستی .

و یا اینکه آسیب های اجتماعی برای جوامع انسانی اجتناب ناپذیر است اما ما نباید فراموش کنیم که جامعه ما اسلامی است و نباید با این دلیل وضعیت خودمان را توجیه کنیم.

و اینجا نمونه ای از آن آسیب اجتماعی فراگیر در جوامع کنونی ماست که والدین به دلیل طلاق و مواد مخدر فرزندان خود را در بی نامی و نشانی رها نمودند در حالی که داریم در همین جامعه اسلامی و ایرانی پدران و مادرانی که سختی را به جان و دل خریدند و از کودکان معلول خود مراقبت و در منزل از آنها نگهداری می کنند که برای این پدران و مادران سلامتی و عاقبت بخیری را مسئلت دارم.

  • نویسنده : زلیخا صفری راسته کناری